• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جانْفزا | محدثه اکبری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع mmmahdis
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 84
  • بازدیدها 1,818
  • کاربران تگ شده هیچ

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
84
پسندها
88
امتیازها
178
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
ولی مخالفتی نکرد، کرم پودر را برداشته کمی روی انگشتش زد و به قسمت به قسمت صورتش کشید.
آرایشش که تکمیل گردید، به سوی دختر عمویش برگشت، سونیا با دیدن چهره آرایش‌شده‌اش چشمکی به او زد و با خنده گفت:
- حالا شد.
سوگل تنها لبخندی زد، حوصله هیچ کاری را نداشت، اگر به‌خاطر سونیا نبود پا از خانه خارج نمی‌گذاشت. زیپ کیف لوازم آرایش او را بسته و در کیفش گذاشت؛ همان‌طور که آن را روی صندلی عقب قرار می‌داد، تشکر کرد. سونیا دوباره با شادمانی صدای ضبط را زیاد کرده و با جیغ داد زد:
- هورا! امروز بهترین روز زندگی ما دوتاست.
لب‌های سوگل به پوزخندی کج شد، با تعجب خیره سونیا شد، سختی‌های زندگی پیش روی او بود، بعد سونیا امروز را بهترین روز زندگی‌شان تفسیر می‌کرد؟!
 

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
84
پسندها
88
امتیازها
178
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را روی‌هم گذاشت، باد کولر، مستقیم توی صورتش پخش می‌شد و موهای جلوی سرش را به ساز خود می‌رقصاند. صدای زیاد آهنگ کلافه‌اش کرده بود اما چون که سونیا این‌ گونه دوست‌داشت چیزی نمی‌گفت.
مدام سوالاتِ بی‌جوابِ تکراری در ذهنش اکو می‌شد، که اگر میلاد به سمتش برنگردد چه؟ اصلا مگر بنیامین چه داشت که پدر این چنین دوستش داشته، خواستِ دخترش را نادیده می‌گرفت؟ اگر می‌خواست میلاد و بنیامین را مقایسه کند کدام پیروز می‌شد؟ کدام نسبت به دیگری برتر بود؟ بنیامین مغرور و خودخواه یا میلاد مهربان و ایثارگر؟
حتی نمی‌توانست تصور کند که پدر مهربانش بخواهد او را به ازدواج با بنیامین مجبور کند. ولی هر کاری از هر کسی برمی‌‌آید مگر نه؟
دوست‌داشت داد بزند، خودزنی کند. چرا ترس بر او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
84
پسندها
88
امتیازها
178
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
دیشب را از فرط هیجان راحت نخوابیده بود و حالا که صدای مادرش را از درون آشپزخانه می‌شنید تصمیم گرفت از جایش بلند شود.
درد کتفش تسکین یافته و مواد روی آن خشک شده، ریختنی در کارش نبود. بدون این‌که تی‌شرتش را تن بزند، از اتاق خارج شد. به آشپزخانه رفته و به مادرش که در حال آماده کردن صبحانه بود، سلام کرد.
- سلام بر خوشگلِ میلاد.
روناک نگاهش را از ظرف مربا گرفته و به میلاد هدیه داد و با دیدنش جلوی در آشپزخانه اخمی تصنعی کرده و گفت:
- انقدر مزه نریز بچه، بدو برو حموم تا اون مواد رو روی زمین نریختی، برام کار درست کنی.
اما او بر خلاف حرف مادرش به درون آشپزخانه رفت، به اخم روناک لبخند زد و با چند قدم بلند خود را به او رساند، پشت سر او ایستاد و دستانش را دورش حلقه و روی شکمش درهم قفلشان کرد. گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
84
پسندها
88
امتیازها
178
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
وارد کافه که شد، به نیت پیدا کردن سوگل به اطراف چشم چرخاند. مکان شلوغی بود، بیشتر زوج‌های جوان در آن‌جا حضور داشتند و تک‌نفره یا خانواده کم دیده می‌شد.
سوگل را که پشت میزی در وسط سالن دید، لبخندی روی لب‌هایش کاشت، جلو رفت و از بین میزها گذشته و با قلبی مالامال از شادی روبه‌روی سوگل ایستاد.
حالش گرفته بود، سرش را پایین انداخته و به طرح روی‌میز دیده می‌چکاند و آرزو می‌کرد سونیا زودتر بیاید، صدای آشنایی را که شنید سربلند کرد.
- سلام.
لبخند زیبای میلاد که چشمانش را درخشان‌تر می‌کرد، به صورتش نور می‌فشاند. با خود فکر کرد:
«دارم خواب می‌بینم؟ یا شایدم توهم زدم؟!»
متعجب و بی‌حرکت همان‌طور که خیره‌خیره میلاد را نظاره می‌کرد به فکرش بها داد: «چه خواب شیرینیه اگه واقعاً خواب باشه!»
میلاد کمی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
84
پسندها
88
امتیازها
178
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
میلاد دستان سوگل را رها کرده و دست چپش را نزدیک شانه او قرار داد تا به سوی صندلی هدایتش کند،. گوش به حرف مرد محبوبش کرده و بی‌حرف روی صندلی نشست، حال خوش آن دو سبب شده بود که افراد در کافه ثانیه‌ای مشکلات خود را فراموش کنند و در شادیشان شریک شوند.
میلاد تا حال بد سوگل را که هنوز هم به او خیره بود، دید گارسونی که او نیز مانند حضار خیره آن دو بود را صدا کرد. سپس پشت آن میز گرد کوچک روبه‌روی سوگل نشست، اما معشوقش بدون ذره‌ای تحرک فقط نگاه به بهشت نگاهش روانه می‌ساخت، هنوز هم از دیدن میلاد حیران بود. «یعنی آومده که بمونه؟!»
سوگل با چشمانی به اشک نشسته لبخندی به او زد. میلاد که گلبرگ لبانش را شاداب دید، نفس عمیقی کشید و لیوان آبی که گارسون آورده بود را به سمتش گرفت و گفت:
- یکم آب بخور خانومْ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

عقب
بالا