- تاریخ ثبتنام
- 22/4/25
- ارسالیها
- 70
- پسندها
- 85
- امتیازها
- 148
- مدالها
- 1
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #71
و خجول ادامه داد:
- ببخشید، امروز خیلی ترسوندمتون.
سروش نگاهی مملوع از عشق و مهر به تک دخترش انداخته در جواب گفت:
- الان ک حالت خوبه، خیالم راحته باباجان.
در همین لحظه سونیا از سالن خارج شد و سینی چای را مقابل سوگل و سروش گذاشت، جواب مادرش را هم در همان حین داد:
- حالا چی شده مامان خانم؟ چرا دوباره اون دوتا رو دعوا میکنی؟
صدای عصبی مادرش بازهم به گوشش رسید.
- کور شدن بخدا، بیست چهار ساعته تو اون گوشی، تِک تِک پیام میدن و فوتبال بازی میکنن.
سونیا خواست مادرش را دلداری بدهد که یکدفعه سرِ اسلحهٔ عصبانیت مادر به سمت او چرخیده، داد زد:
- از دست تو بیشتر عصبیام ها! اینهمه کار سرمن ریخته، بعد تو پاشدی کجا رفتی؟
سونیا چشمانش از تعجب گشاد شده و دهانش مات؛ به سوگل و عمویش که آنها نیز حیران...
- ببخشید، امروز خیلی ترسوندمتون.
سروش نگاهی مملوع از عشق و مهر به تک دخترش انداخته در جواب گفت:
- الان ک حالت خوبه، خیالم راحته باباجان.
در همین لحظه سونیا از سالن خارج شد و سینی چای را مقابل سوگل و سروش گذاشت، جواب مادرش را هم در همان حین داد:
- حالا چی شده مامان خانم؟ چرا دوباره اون دوتا رو دعوا میکنی؟
صدای عصبی مادرش بازهم به گوشش رسید.
- کور شدن بخدا، بیست چهار ساعته تو اون گوشی، تِک تِک پیام میدن و فوتبال بازی میکنن.
سونیا خواست مادرش را دلداری بدهد که یکدفعه سرِ اسلحهٔ عصبانیت مادر به سمت او چرخیده، داد زد:
- از دست تو بیشتر عصبیام ها! اینهمه کار سرمن ریخته، بعد تو پاشدی کجا رفتی؟
سونیا چشمانش از تعجب گشاد شده و دهانش مات؛ به سوگل و عمویش که آنها نیز حیران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.