• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان غریزه سیاه | سارابهار کاربر انجمن یک رمان

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
غریزه سیاه
نام نویسنده:
سارابهار
ژانر رمان:
جنایی، معمایی
کد رمان: 5845
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁


خلاصه:
همه‌چیز در حال تغییر است. آنچه که به نظر می‌آید حقیقت باشد، می‌تواند در یک چشم به هم زدن به دروغی وحشتناک تبدیل شود. داستانی که در آن کارآگاه، خود را در دام گذشته‌ای گمشده و تهدیدی بزرگ‌تر از هر چیزی که تصور کرده بود، گرفتار می‌یابد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سارابـهار❁

AROOS MORDE

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
2,078
پسندها
23,895
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
سن
22
سطح
30
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROOS MORDE

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
در دل شب، جایی میان سایه‌ها و خیابان‌های خالی، کارآگاهی ایستاده است که هدفش روشن است: شکستن دیوارهای یک سازمان مافیایی که در تاریکی کار می‌کند. تمام شواهد، تمام سرنخ‌ها، تنها به یک مکان ختم می‌شوند؛ جایی که هیچ‌چیز ساده و واضح نیست. کارآگاه پلیس، با اراده‌ای پولادین، خود را به دنیایی می‌اندازد که هر قدمی که برمی‌دارد او را به حقیقتی هولناک‌تر نزدیک‌تر می‌کند؛ اما چیزی در این معادله اشتباه است. هر سرنخی که پیدا می‌کند، از هم می‌پاشد. هر گامی که به جلو برمی‌دارد، او را بیشتر در منجلاب پیچیده‌ای فرو می‌برد. کارآگاه نمی‌داند که در این مسیر، خودش هم بخشی از بازی است. هر قدم که به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود، سایه‌هایی از گذشته‌ی گمشده‌اش به سراغش می‌آیند. کابوس‌هایی که واقعی‌تر از...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
لوکیشن: «قاره‌ی ایکس_ریون‌لند»
کفش‌های چرمی‌ام را روی آسفالت خیس می‌کشیدم. هوا به شدت سرد بود و بخار نفس‌هایم در شب تاریک و بی‌صدا به آسمان می‌رفت. وقتی قدم‌هایم را به سمت محل جرم برداشتم، احساس کردم چیزی در هوا سنگین‌تر از همیشه است. نوار قرمز رنگی که دور محل جرم کشیده شده بود را کنار زدم. قدم‌هایم محکم و حساب‌شده بودند. نور کم‌فروغ خیابان، سایه‌هایی بلند از ساختمان‌ها بر دیوارهای مرطوب می‌انداخت. چشم‌هایم به دور و برم می‌چرخید، تمام جزئیات را بررسی می‌کردم. خون تازه‌ای که هنوز روی زمین باقی مانده بود، رنگ سرخی داشت که به سیاهی شب نمی‌خورد. یک دعوای خانوادگی که پسر خانواده با شلیک گلوله به سر، پدر و مادرش را به قتل رسانده بود. هیچ‌چیز برای پنهان ماندن باقی نمانده بود. شواهد واضح بودند؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
نفسم را کلافه بیرون دادم و زیرلب به ترافیک شهر ریون‌لند لعنتی فرستادم. موبایلم را از روی داشبرد چنگ زدم و نگاهی به تاریخ انداختم. با دیدن تاریخ و زمان کمی که تا ارائه گزارش پرونده به رئیس داشتم، عصبی مشتی روی فرمان کوبیدم. درحالی‌که موبایلم در دستم قرار داشت، نام پاتر روی صفحه‌اش ظاهر و صدای زنگش بلند شد. بی معطلی تماس را متصل کردن و موبایل را دم گوشم قرار دادم. صدای گرمش در گوشم پیچید:
- سوفیا! رسیدی خونه؟
با اعصابی متشنج غرولند کردم:
- نه، هنوز توی جهنم ترافیکم!
صدایش خنده‌آلود شد و گفت:
- اوه! آروم باش دختر.
خیره به ماشین‌های مقابلم که به هیچ وجه قصد تکان خوردن و جلو رفتن نداشتند، غریدم:
- می‌خوای توام بیا این‌جا، ببینم چطور می‌تونی آروم باشی!
صدای خنده‌اش گوشم را نوازش کرد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
قدم‌هایم را آهسته‌تر برداشتم. چرخیدم. هشت نفر. لباس‌های نسبتاً تیره، صورت‌های ناشناس؛ اما نگاه‌هایی که چیزی برای از دست دادن نداشتند. مهمان‌ها هشت نفر هستند. دور و برم ایستاده‌اند و محاصره‌ام کرده‌اند. برای پزیرایی از آن‌ها، دست می‌برم به کمرم؛ ولی تنها چیزی که می‌توانم لمس کنم، جای خالی کُلتم است. لعنتی به خود می‌فرستم که کلتم را در ماشین جا گذاشته‌ام. سپس نفسی عمیق می‌کشم و با خونسردیِ کامل گویا که به پیک‌نیک آمده‌‌ام، موبایلم را در کیفم سُر می‌دهم و روی زمین‌ می‌گذارمشان. نگاهی به آن‌ها می‌اندازم که بی‌تفاوت به من خیره شده‌اند و احتمالاً تصور می‌کنند بازی را برده‌اند! پوزخندی روی لبم نقش می‌بندد و با خونسردیِ ذاتی‌ام کُت کوتاه و چرمی‌ام را در می‌آورم و روی کیفم پرت می‌کنم. تی‌شرت سیاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
یکی از آن‌ها جلو آمد و فکم را در مشتش گرفت و غرید:
- ان‌قدر مقاومت نکن کارآگاه، تو گیر افتادی!
ناخودآگاه به حرفش نیش‌خند می‌زنم. بی هیچ فکری تف می‌کنم روی صورتش، که لحظه‌ای چشمان آبی‌اش را می‌بندد و با حالت چندشی می‌خواهد عقب برود که با پاهایم را بلند می‌کنم و با جفت پاهایم در تخت سینه‌اش می‌کوبم و به عقب پرتابش می‌کنم. از این حرکتم آن دو نفری که دستانم را محکم گرفته بودند و انتظار هم‌چون حرکتی از من نداشتند، دستپاچه می‌شوند و دست‌هایشان از دور بازوهایم شل می‌شود. رویم را به طرفشان برمی‌گردانم و سر جفتشان را به هم می‌کوبم. سپس رو به بقیه‌شان می‌غرم:
- از این‌جا گم شین تا بقیه‌تون رو نترکوندم!
یکی از آن‌ها با خشم هم‌چون یک گاو نر خشمگین به سمتم یورش می‌آورد که پیش از آن‌که من حرکتی بکنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
نمی‌دانستم پاتر چطور تشخیص داد که آن مرد ناشناس، جزئی از آن ارازل نیست که به او کاری نداشت و به تیم دستور داد تک‌تک آن‌ 8 نفر را دستگیر کنند و خرکش‌کنان به سمت ماشین‌های پلیس ببرند؛ ولی خوشحال بودم که آمبولانس خبر کرده است. چون نمی‌خواستم به خاطر من، به یک بی گناه کوچک‌ترین آسیبی برسد، آن هم بی‌گناهی که به خاطر نجات من، زخمی شده باشد. مرد با این‌که چاقو هنوز در پایش فرو بود، بی هیچ اخمی با چهره‌ای جدی ایستاده بود. خطاب به او گفتم:
- اجازه می‌دین تا آمبولانس برسه، چاقو رو بیرون بکشم و زخم‌تون رو ببندم تا مانع... .
حرفم را با بالا بردن دستش قطع می‌کند و می‌گوید:
- نه نیازی به آمبولانس نیست، یه زخم سطحیه. من دیگه میرم.
این را گفت و خم شد چاقو را بی هیچ مکثی از پایش بیرون کشید. چاقو دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
پاتر ماشین را مقابل آپارتمان کوچک شخص مورد نظر پارک کرد. نگاهی به پنجره اتاقش انداختم که نورش در تاریکیِ دیگر خانه‌های اطراف، چشم را می‌زد. از ماشین پیاده شدم و با قدم‌های بلند خود را به درب منزلش رساندم. صدای بلند موزیکش، از پشت در هم شنیده میشد. قرار نبود چیزی عادی پیش برود، پس آن‌چنان لگد محکمی به درب کوبیدم که درب با شدت باز شد و به دیوار پشت سرش برخورد کرد. قدم در خانه گذاشتم و با اولین چیزی که روبه‌رو شدم شخص مورد نظر بود. درحالی‌که صدای موزیک گوشم را خراش می‌داد و نور لامپ خانه‌‌اش چشمان خسته‌ام را می‌سوزاند. توجهم به او جلب شد که چوب بیسبالی را در دستش گرفته است و طوری که گویا می‌خواهد حمله کند، گارد گرفته است! پاتر که پشت سرم وارد خانه می‌شود و آن صحنه را می‌بیند، اسلحه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

سارابـهار❁

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
866
پسندها
6,373
امتیازها
22,273
مدال‌ها
19
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
دو صندلی از کنار آن میز که به علاوه آن دو صندلی و میز و کاناپه، هیچ وسیله‌ی نشستن و استراحت دیگری در آن خانه دیده نمی‌شد، برداشتم و مقابل آن پسر گذاشتم. روی یکی از آن‌ها نشستم و اشاره کردم که او هم بنشیند. دسته صندلی را گرفت، کمی صندلی را عقب‌تر کشید و نشست. سپس با لحنی که گمان می‌کرد زیادی بامزه است گفت:
- خب با چی ازتون پزیرایی کنم؟
پیش از آن‌که چیزی بگویم، پاتر خطاب به او غرید:
- بهتره ساکت بشینی، وگرنه این ماییم که ازت پذیرایی می‌کنیم!
پسر چشمانش را در حدقه چرخاند و «اوه» کوتاهی گفت و آرام گرفت. خیره در چشمان قهوه‌ای سوخته‌اش گفتم:
- جکسون بلیک! این‌جام چون می‌خوام برام کاری انجام بدی.
ناباور لب زد:
- نفهمیدم چی شد؟ یعنی برای دستگیریم نیومدین؟ جدیت و سکوت من و پاتر را که دید سریع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا