- تاریخ ثبتنام
- 7/3/22
- ارسالیها
- 11
- پسندها
- 19
- امتیازها
- 33
- سن
- 22
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
باب سوم: تولد
فصل نهم: نور
سال ۲۳۵ قبل از میلاد – مقدونیه
سکوتِ بیپایان شکست.ابتدا، صدای چکشی که به سنگ میخورد.سپس، نوری که از بالای سیاهچال نشت کرد.
و بعد، صداهایی آدمیزاد که برای زید اکنون فقط اصوات ناشناختهی فراموش گشته، بود.
نور...!
برای قرنها، چشمهایش نوری ندیده بودند.اما حالا؟ یک شعاع طلایی بزرگ از دریچهی سیاهچال داخل افتاد.پلکهایش لرزیدند. چشمانش سوختند. دستش را بالا آورد تا از خودش محافظت کند.از بالا صداهای شنیده میشد:
- این خائن را درون سیاه چال بندازید او هرگز دیگر نور را نخواهد دید، بگذارید اینجا بپوسد و بمیرد.
- این مرد به شاه خ**یا*نت کرده است.
- شاه دستور داده او را به درون چاهی بندازند که صد ها سال است کسی بازش نکرده.
ابتدا صدای ناله های التماس گونهی یک مرد از بالا...
فصل نهم: نور
سال ۲۳۵ قبل از میلاد – مقدونیه
سکوتِ بیپایان شکست.ابتدا، صدای چکشی که به سنگ میخورد.سپس، نوری که از بالای سیاهچال نشت کرد.
و بعد، صداهایی آدمیزاد که برای زید اکنون فقط اصوات ناشناختهی فراموش گشته، بود.
نور...!
برای قرنها، چشمهایش نوری ندیده بودند.اما حالا؟ یک شعاع طلایی بزرگ از دریچهی سیاهچال داخل افتاد.پلکهایش لرزیدند. چشمانش سوختند. دستش را بالا آورد تا از خودش محافظت کند.از بالا صداهای شنیده میشد:
- این خائن را درون سیاه چال بندازید او هرگز دیگر نور را نخواهد دید، بگذارید اینجا بپوسد و بمیرد.
- این مرد به شاه خ**یا*نت کرده است.
- شاه دستور داده او را به درون چاهی بندازند که صد ها سال است کسی بازش نکرده.
ابتدا صدای ناله های التماس گونهی یک مرد از بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر