• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گناه ناخواسته | عسل اعزازی کاربر انجمن یک رمان

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
گناه ناخواسته
نام نویسنده:
عسل اعزازی
ژانر رمان:
#جنایی #معمایی
کد رمان: 5848
ناظر: Raha~ Raha~


خلاصه:
در دل شهری گرفتار تعصب و نفرت، قتل مرموز یکی از بانیان اصلی کلیسا، آرامش جامعه را بر هم می‌زند. کارآگاهی سیاه‌پوست، مأمور رسیدگی به این پرونده می‌شود؛ در حالی که سایه‌های سنگین بی‌اعتمادی، او را در هر قدم دنبال می‌کنند. هر سرنخ، چهره‌ی تازه‌ای از حقیقت را آشکار می‌کند؛ چهره‌ای که هیچکس انتظارش را ندارد. در جهانی که عدالت مفهومی مبهم است، یافتن حقیقت، تنها آغاز ماجراست… «گناه ناخواسته» داستان خط باریکی‌ست میان اجبار و انتخاب، میان گناه و بخشش​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi

AROOS MORDE

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
2,077
پسندها
23,892
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
سن
22
سطح
30
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROOS MORDE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
روزنامه! روزنامه! خبر داغ! جسد خیّر بزرگ کلیسای سنت مری پیدا شد!
فریاد پسربچه‌ی کلاه‌پوشی، در هوای سرد و مه‌آلود دهکده، میان کوچه‌های باریک و سنگ‌فرش‌شده طنین انداخت.
مردی بلندقد، با صورتی جدی و کت پشمی مشکی، از پیاده‌رو عبور کرد و رو به پسربچه گفت:
- روزنامه چند پنیه پسر جان؟
- ده پنی آقا.
- بده یکی.
دست در جیبش کرد، یک سکه‌ی نقره‌ای کوچک بیرون آورد و به پسرک داد. روزنامه‌ی خیس و مچاله‌شده را گرفت.
باد سردی از میان کوچه گذشت و مه را در هوا چرخاند.
روی تیتر درشت و مشکی روزنامه نوشته شده بود:
«جسد هرناند رودیگو، خیّر و حامی بزرگ کلیسای سنت مری، دیشب در منزل شخصی‌اش پیدا شد.»
مرد نگاهی کوتاه به بقیه‌ی متن انداخت.
جسد ساعت هشت شب گذشته، به وقت محلی، توسط مدیر کلیسا که برای پیگیری غیبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
تلفن را با صدای خفیفی قطع کرد. گوشی را به جیب پالتویش برگرداند، کلاهش را پایین‌تر کشید، و به سمت ماشینش رفت. هوای سرد دهکده تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود. مردم دهکده، با نگاه‌هایی سنگین، رفت‌وآمدش را تماشا می‌کردند. او عادت داشت؛ عادت کرده بود تنها مرد سیاه‌پوست میان دیواری از نژادپرستی باشد. ماشین را روشن کرد و به سمت ایستگاه پلیس، جایی که سال‌ها پیش با امید و ترس قدم در آن گذاشته بود، به راه افتاد. همین که چرخ‌های ماشین روی سنگفرش جلوی ایستگاه پلیس ایستاد، جورج، افسر جوان و تازه‌کار، با حرکتی سریع به سمتش آمد. کلاهش را با احترام برداشت و با صدای بلند گفت:
- صبح به‌خیر، بازرس!
جی‌آر لبخند محوی زد و کلید ماشین را به دست او سپرد.
- ببرش پشت ایستگاه، جورج. هوا خیلی سرده. مواظب باش.
سپس با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
- من تو رو آوردم اینجا چون اعتقاد دارم خوبی و شرافت رنگ نمی‌شناسه. ما باید این طرز فکر پوسیده رو عوض کنیم، جی‌آر.
و من می‌دونم که تو می‌تونی.
لحظه‌ای در سکوت به هم خیره شدند. چیزی در نگاه خسته‌ی جی‌آر شکست. بحث کردن بی‌فایده بود. با سری سنگین، برگه‌ها را جمع کرد و بدون حرف اضافه، از دفتر خارج شد. در راهرو، سایه‌ی افسرانی که از کنارش عبور می‌کردند، روی دیوار سنگی بلند می‌شد و می‌افتاد. در اتاقش را باز کرد، کتش را بی‌حوصله از تن کند و به گوشه‌ی اتاق پرت کرد. سپس پشت میزش نشست، برگه‌های گزارش را دوباره باز کرد، و به عکس محوی از جسد هرناندو رودیگو که در گزارش چسبانده شده بود، خیره ماند. پرونده‌ای که شاید تنها نقطه‌ی روشن اعتمادش را در این دهکده‌ی غبارگرفته زیر سوال می‌برد…
***

« مقتول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
- بیا داخل.
درب به آرامی باز شد و مری مانت قدم به داخل گذاشت. زنی کوتاه‌قامت، با کت و دامنی مشکی که کمی بزرگ‌تر از اندامش بود. عینک قاب‌کلفتی بر چشم داشت که چشمانش را کوچک‌تر و عبوس‌تر نشان می‌داد. رنگ پوستش پریده بود و از حرکت عصبی انگشتانش روی دامنش می‌شد اضطرابش را خواند.
جی آر دستش را به سمت یکی از صندلی‌های مشکی رنگ، که چرم کهنه و پوسته شده‌ای داشت، دراز کرد:
- بفرمایید داخل خانم مری، لطفاً بشینید.
مری لبخندی محو و بی‌جان زد و با احتیاط روی صندلی نشست. دست‌هایش را در هم قفل کرده و نگاهش را به پایین دوخته بود.
جی آر لحظه‌ای سکوت کرد، بعد به آرامی گفت:
- خب خانم مری، اجازه بدید قبل از اینکه شروع کنیم، چند نکته رو توضیح بدم.
او کمی به جلو خم شد و با لحنی رسمی ادامه داد:
- بازجویی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
دستی که مشغول نوشتن بود، لحظه‌ای مکث کرد. در ظاهر بی‌تفاوت، اما ذهنش دنبال تناقض‌ها و ردپای تغییرات اخیر در زندگی مرد بود.
- پسرش… شما می‌دونید پسرش الان کجاست؟
- نه نمی‌دونم، اما فکر می‌کنم که شمارشو داشته باشم، براتون می‌نویسم.
سر تکان داد و چیزی زیر لب زمزمه کرد که شنیده نشد.
- عالیه… باشه، خب ادامه بدید.
- اون روز انقدر درگیر مراسم و پدر روحانی بودم که اصلاً حواسم به این‌که هرناند نیومده نبود. حقیقتش با پدر روحانی همش داشتیم هماهنگی مراسمو می‌کردیم و خیلی سرمون شلوغ بود. بعد از حدوداً فکر می‌کنم ساعت دو بود که کم‌کم متوجه شدیم که هرناند هنوز پیداش نیست. اون همیشه صبح زود می‌اومد و این خیلی عجیب بود که تا الان خبری ازش نیست. حتی انقدر سرمون شلوغ بود که ما نفهمیدیم که حضور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
بسیار خوب، خانم مریمانت. من می‌خوام یه سر به خونه هرناند بزنم. لطفاً با من بیاید. می‌خوام بهم بگید جنازه رو دقیقاً کجا پیدا کردید.
مریمانت فقط سری تکان داد. جی آر دستش رو به سمت دکمه استپ برد و ضبط رو قطع کرد. فورا صدا زد:
- جورج؟!
جورج به سرعت در رو باز کرد و داخل شد، احترام نظامی گذاشت.
- قلم و خودکار به من بده. خانم مریمانت می‌خوان اسم و شماره پسر هرناندو بنویسند.
مریمانت به آرامی پاسخ داد:
- اسم پسر هرناند جیسونه.
جورج گفت:
- بله قربان، الان میارم خدمتتون.
چند دقیقه بعد، جورج با قلم خودکار وارد اتاق شد. مریمانت رو به جی آر گفت:
- شمارش توی گوشیمه، میشه گوشیمو داشته باشم؟ جلوی در ازم گرفتن.
جی آر نگاهی به جورج انداخت. نیازی نبود چیزی بگوید. جورج، کاملاً آگاه از موقعیت، سریع رفت و گوشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
ابتدا جی آر وارد خانه شد و پشت سر او مریمانت نیز داخل شد. فضای داخلی خانه بوی نم و کهنگی می‌داد، اما در عین حال نشانه‌هایی از دقت و عشق در چینش وسایل دیده می‌شد. نور کم‌رنگی از پنجره‌های قدی درون خانه را روشن می‌کرد، اما پرده‌های سنگین مخملی که نیمه‌کشیده بودند. بیشتر نور را می‌بلعیدند تا عبور دهند.
مقابلشان دیواری قرار داشت که خانه را به دو بخش اصلی تقسیم می‌کرد. بخش سمت راست، آشپزخانه‌ای بزرگ بود که در نگاه اول به وضوح می‌شد فهمید مدتی‌ست از آن استفاده نشده یا شاید هم چیزی باعث شده ساکنش دیگر توان سر و سامان دادن به آن را نداشته باشد. سمت چپ، پذیرایی قرار داشت با مبلمان کلاسیکی کهنه و رنگ و رو رفته. فرش‌های دست‌بافت رنگ‌پریده زیر پا، و آباژورهای قدیمی پایه‌برنجی گوشه‌وکنار اتاق، انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
140
پسندها
1,616
امتیازها
9,703
مدال‌ها
13
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
روی میز، جعبه‌ای سرمه‌ای‌رنگ دیده می‌شد که با پاپیونی سفید تزئین شده بود. کادو پیچ آن با بی‌دقتی باز شده بود و داخلش چند وسیله شخصی دیده می‌شد. روی جعبه نوشته شده بود:
«برای جیسون عزیزم»
جی آر لحظه‌ای به آن خیره ماند. اینجا دقیقاً همان جایی بود که در عکس‌های کالبد شکافی دیده بود؛ همان پرده‌ها، همان میز، همان شکستگی‌ها.
وقتی پایین برگشت، مریمانت را در آشپزخانه دید. او همچنان مقابل کانتر ایستاده بود و به همان یادداشت نگاه می‌کرد.
- خانم مریمانت، جنازه کجا بود دقیقاً؟
مریمانت آهی کشید و انگشتش را به سمت زمین جلوی گاز گرفت.
- اینجا… دقیقاً همینجا کنار گاز افتاده بود. پاهاش خم شده بودن، سرش به ظرفا خورده بود… هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه روز همچین صحنه‌ای رو ببینم.
صدایش کمی لرزید. تلفن همراه جی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا