• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گناه ناخواسته | عسل اعزازی کاربر انجمن یک رمان

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
- خواستم راجع به همسایه‌تون بدونم آقای هرناند رودریگو.
- اون پیرمرد لعنتی با اون گربه لعنتیش نمی‌دونم چی بگم…
- می‌تونم اول اسم شریفتون رو بدونم؟
- کاول.
- آقای کاول، می‌تونید به من بگید که صبح روز دوشنبه شما کجا بودید و چیکار می‌کردید؟!
- طبق معمول هر روز اون گربه لعنتی هرناند اومده بود تو حیاط منو داشت خرابکاری می‌کرد. صبح با صدای چنگکاش و میو میو کردناش بیدار شدم… تا اومدم بزنم تو سرش با چوب، فرار کرد و از اون پنجره لعنتی هرناند که هر روز بازه پرید داخل خونه… اون هرناند لعنتی بلد بود چه جوری گربه‌اشو فراری بده. هر روز از قصد اون پنجره رو باز می‌ذاشت که گربه‌هه فرار کنه… جی‌آر نیم‌نگاهی به پنجره‌ی باز اتاق هرناند انداخت؛ همان پنجره‌ای که دیروز هم باز مانده بود. در ذهنش آن صحنه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
صدای در زدن در فضای نیمه‌ساکت اتاق بازجویی پیچید.
- بیا داخل
در به‌آرامی باز شد و جورج با آن حالت نظامی همیشگی‌اش وارد شد، قامت راست، شانه‌ها عقب، نگاه جدی.
- قربان، جیسون رسید
- خیلی خوب بگو بیاد داخل
- بله قربان
با تکان سری محترمانه عقب‌گرد کرد و بیرون رفت.
چند ثانیه بعد، مردی وارد شد که گویی سایه‌ای از پدرش بود. جیسون رودیگو، پسر هرناند، در چارچوب در ظاهر شد. حتی اگر نامی از او گفته نمی‌شد، چهره‌اش فریاد می‌زد که فرزند آن پیرمرد مقتول است. همان چشم و ابروهای مشکی نافذ، همان بینی کمی برآمده، لب‌هایی باریک و بی‌حالت، و موهایی پرپشت و لخت که با بی‌حوصلگی به عقب شانه شده بود. لباس مشکی‌اش در کنار صورتی که به‌ وضوح خسته و افتاده به‌نظر می‌رسید، نشان می‌داد هنوز درگیر فقدانی تازه است. اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
قبل از این‌که جی آر حرفی بزند، جیسون مستقیم به چشم‌هایش خیره شد. صدایش پر از لرز و عزم بود.
- نه، می‌خوام بدونم. می‌خوام بدونم کی پدرمو کشته. می‌خوام قاتل عوضی پیدا شه.
جی‌آر لحظه‌ای به هر دو نگاه کرد. تنش میان منطق قانونی و خشم انسانی در اتاق موج می‌زد. سپس با صدایی یکنواخت و آرام گفت:
- آقای جیسون، اسم و فامیلتونو بگید و تایید کنید که وکیلتون همراهتون هست یا نه.
- من جیسون رودیگو هستم و بله، وکیلم الان در کنارمه.
- بسیار عالی. آقای جیسون، میشه به من بگید که دیروز یعنی دوشنبه شما کجا بودید؟
- بله. من توی شهر دیگه زندگی می‌کنم و دیروز تصمیم داشتم که بیام واسه ضیافت کلیسا به بابا یه سری بزنم.
- خوب، موفق شدید؟
- نه متاسفانه. شهری که من هستم تا اینجا سه ساعت دقیقاً راه هستش. تو راه تصادف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
جی آر خودکارش را چرخاند. صدای تق‌تق نوک خودکارش، تنش فضا را دوچندان می‌کرد. سپس با نگاهی مستقیم پرسید:
- خوب لطفاً ادامه بدید، شغل شما چیه؟
- من توی بازارهای مالی کار می‌کنم. سرمایه‌گذاری و سود و زیان… همون‌طور که گفتم من مجبور شدم برگردم به سمت خونه خودم.
صدایش دیگر مثل قبل مطمئن نبود. کمی مردد شده بود. جی آر متوجه شد که ذهن جیسون دائماً بین گذشته و اکنون رفت و برگشت دارد. گاهی با دست پیشانی‌اش را می‌خاراند و گاهی لب پایینش را می‌جوید. این تکه‌تکه شدن تمرکز، برای جی آر نشانه بود. نشانه چیزی بیشتر از ناراحتی.
- آقای جیسون، شما از جعبه‌ای که پدرتون برای شما به یادگار گذاشته بود خبر داشتید؟
- بله بله. روز قبلش با پدرم تماس تلفنی داشتم. بهم گفته بود که می‌خواد یه چیزایی بهم بده، گفت همه رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
- آقای جیسون من اینجا توی این برگه یه لیستی از وسایلی که داخل اون جعبه بود رو دارم لطفاً این لیستو نگاه بکنید و ببینید که پدرتون قصد داشت همین وسایل‌ها رو به شما بده؟
- بله تقریباً همه چیزش درسته به جز... ساعت کو؟
- ساعت؟ منظورتونو نفهمیدم!
- یک ساعت تو خانوادمون بود از پدربزرگم به پدرم و از پدرم قرار بود به من برسه. حتی دیروز که با پدر داشتم صحبت می‌کردم بهم گفت این ساعت هم برام گذاشته گفت این ساعتم تو جعبه هست یه ساعت با صفحه طلایی و بند چرم قهوه‌ای بود.
- بسیار خوب پس این‌طور که مشخصه ساعت توی جعبه نبوده حتماً به همکارا میگم که پیگیری بکنن. آقای جیسون شما به من گفتین که تو بازارهای مالی هستین درسته؟
- بله.
- آیا این بازارهای مالی بر شما درآمد خوبی به همراه داشته یا نه؟
- آره به نسبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
- چرا می‌خواستم بدونم آرتور سالمه؟
- آرتور؟!
- بله گربه پدرم. تو خونش زندگی می‌کنه.
- آهان درسته بله اون گربه بازیگوش تحویل محل نگهداری حیوانات خانگی شده بعد از تموم شدن پرونده می‌تونید تحویلش بگیرید.
- ممنونم
بعد از آن جیسون سری تکان داد رو به همراه وکیلش از اتاق بیرون رفت.
- جورج بیا داخل.
جورج به سرعت وارد شد
- بله قربان
- جورج لطفاً بررسی کن ببین که تو اشیایی که از خونه پیدا کردیم ساعت هم پیدا شده یا نه؟ یه ساعت صفحه طلایی با بند چرمی قهوه‌ای رنگ.
- قربان فکر می‌کنم هرچی که پیدا شده توی اون لیست نوشته شده ولی من بازم به بچه‌ها میگم و ازشون می‌پرسم.
- خوبه آفرین. جیسون چیشد ؟ قبض ماشینشو تحویلمون داد ؟
- بله قربان این قبضش خدمت شما
- جی آر نگاهی به قبض انداخت
« بپردازید و آن را رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
او به آرامی به سمت کمد فلزی رفت. قفل را باز کرد و پوشه‌ی کاهی‌رنگی را بیرون کشید. کاغذها یکی‌یکی ورق خوردند، و بالاخره به آن گزارش رسید. «متیو آرچر»، متهم سابق به سرقت. سال‌ها پیش. پرونده بسته شده بود. گفته بودند توبه کرده و به کلیسا پناه آورده. اما تجربه به کارآگاه یاد داده بود که گذشته هیچ‌وقت کاملاً محو نمی‌شود، فقط جا عوض می‌کند. داشت پوشه را می‌بست که چشمش به برگ دیگری افتاد. گزارشی که میان دیگر برگه‌ها گم شده بود. یک اطلاعیه داخلی از سوی کلیسا. تاریخش مربوط به هفته‌ی گذشته بود. موضوع: سرقت یک جعبه‌ی فلزی از پشت محراب. جعبه‌ای که به‌عنوان محل نگهداری هدایای نقدی کلیسا استفاده می‌شد. مبلغ داخلش هر هفته تغییر می‌کرد، اما این بار طبق گزارش‌ها، جعبه تقریباً خالی شده بود. بدون هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
پدر گفت:
- یوحنا می‌گوید: دزد نمی‌آید، جز برای دزدیدن و کشتن و هلاک ساختن. من آمدم تا ایشان حیات یابند و آن را به فراوانی داشته باشند.
جی آر نگاهش را از پدر گرفت و اطراف را وارسی کرد. نگاهش روی چهره‌هایی نشست که هر کدام دلیلی برای حضور داشتند. در ردیف جلویی محراب، جک موری نشسته بود؛ مردی میان‌سال با صورتی خشن و دست‌هایی زمخت که حتی در خلوت کلیسا هم آرام نداشت. کنار او پسرش سیمون بود؛ جوانی که هیچوقت نگاهش را از زمین بالا نمی‌آورد، گویا بار گناه یا رازی قدیمی را بر دوش می‌کشید. چند ردیف عقب‌تر، لیلی تیار تنها نشسته بود. زن جوانی که در سکوتش چیزی غمگین و درمانده پنهان بود؛ انگار حضورش نه از ایمان، بلکه از تنهایی بود. در ردیف روبه‌رو مریمانت دیده می‌شد. زن محکم و مطمئنی که همیشه چیزی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : asalezazi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
جی آر روی یکی از صندلی‌ها نشست، صاف و محکم، گویی آماده بود تا حقیقت را از میان لایه‌های باور بیرون بکشد. پدر متیو هم پشت میز جای گرفت. نور زردرنگی از پنجره‌ی باریک پشت سرش، خطوط صورتش را پررنگ‌تر کرده بود.
جی آر بدون معطلی دستگاه ضبط را روی میز گذاشت، انگشتش را روی دکمه فشرد و گفت:
- پدر، از اینجا به بعد می‌خوام به اسم خودتون صداتون کنم، آقای متیو. قبل از این‌که شروع بکنیم، می‌خوام بهتون بگم که این یک بازجویی نیستش و صدای شما ضبط میشه. هر موقع که بخواید، می‌تونید این گفتگو رو ترک بکنید. اما اگر که اطلاعاتی دارید که توی دادگاه بخواد بیانش بکنید و اینجا نگفته باشید، اون اطلاعات فاقد اعتباره. اسمتونو بگید و اعلام کنید که وکیلتون کنارتون حضور داره یا نه؟
پدر متیو با آرامشی که مخصوص مردان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : asalezazi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
163
پسندها
1,743
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
- بله، جعبه کلیسا که گم شده بود اما خوب پیدا شد، خداروشکر.
جی آر کمی خودش را جلو کشید، نگاهش دقیق‌تر شد، نه از روی بی‌احترامی، بلکه از روی عادت دیرینه‌ای که هر پلیسی در برخورد با جملات نیمه‌کامل دارد.
- از کجا پیدا شد؟ کی دزدیده بود؟
پدر روحانی چشمانش را کمی بست، نفس آهسته‌ای کشید. لبانش آرام اما محکم حرکت کردند.
- متاسفانه محرمانه‌ست، نمی‌تونم بهتون بگم.
جی آر با لحنی که نه خشن بود و نه نرم، بلکه صرفاً کنجکاوانه، گفت:
- دلیل این نگفتنتونو می‌تونم بدونم؟
پدر متیو نگاهی به صلیب چوبی روی دیوار انداخت. لحظه‌ای طولانی خیره ماند، گویی به دنبال نیرویی بود برای گفتن آنچه گفتنش سخت است. سپس آرام و شمرده لب گشود:
- البته، خب ببینید… من به عنوان پدر روحانی کلیسا باید رازدار باشم. نمی‌تونم راز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : asalezazi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا