• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته نواژه | رها سلطانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *RaHa._
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 153
  • برچسب‌ها
    رها سلطانی
  • کاربران تگ شده هیچ

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
هر شب که به یاد تو می‌افتم،
ستاره‌ها هم
انگار کمی روشن‌تر می‌شوند.
دل من پُر از صداهای خاموشی است که
فقط تو می‌توانی بشنوی‌شان
و هر بار که واژه‌ای از عشقت از لبانم عبور می‌کند،
حس می‌کنم دنیا برای یک لحظه،
تنها برای ماست.
تو همان نواژه‌ای،
که پیش از آمدنت هیچ‌کس نمی‌دانست وجود دارد
و من با هر نفس،
دوباره به آن ایمان می‌آورم... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
گاهی دست‌هایم را
به سمت هیچ دراز می‌کنم
و با خیال تو،
گرمای دست‌هایت را حس می‌کنم.
هر خاطره، هر لبخند، هر نگاهت
در دل من یک نغمه تازه می‌سازد،
نغمه‌ای که پیش از تو،
حتی خوابش هم در واژه‌ها نبود.
و من، با همین نغمه‌ها،
هر روز دوباره عاشقت می‌شوم،
بی‌آن‌که حتی بخواهم از این حس دست بکشم... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
امروز قدم‌هایم را آهسته برداشتم،
نه برای رسیدن،
فقط برای حس کردن حضور تو در همین لحظه‌ها.
حتی سکوت هم با تو رنگ دیگری می‌گیرد؛
مثل شعری که
هر بار خوانده می‌شود و تازه می‌شود.
می‌دانم عشق یعنی
همین لحظه‌های کوچک،
که هیچ چیزشان بلند یا بزرگ نیست،
اما دل را پر از گرمایی می‌کنند که
هیچ واژه‌ای پیش از تو نمی‌شناخت... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
گاهی دلم می‌خواهد زمان بایستد،
همان‌جا که خنده‌ات
در هوا جا می‌ماند
و چشم‌هایت هنوز دنبال من است.
چیزی ساده‌تر از این نمی‌خواهم؛
نه فردا،
نه وعده‌ای دور...
فقط همین لحظه‌ای که تویی
و من که
در کنارت آرام می‌شوم... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
میان همه‌ی شلوغی‌ها،
نامت مثل نسیم
آرام می‌وزد روی لب‌هایم.
بی‌آن‌که صدا شود،
بی‌آن‌که کسی بفهمد،
هر بار گفتنش،
شبیه بوسه‌ای پنهان
روی قلبم می‌نشیند... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
گاهی فکر می‌کنم
اگر جهان خاموش شود،
اگر صداها فرو بریزد و واژه‌ها از میان بروند،
باز هم کافی‌ست تو باشی.
حضور تو
خودش زبانی‌ست،
زبانی که با نگاه،
با سکوت،
با تپش بی‌قرار قلب معنا می‌شود... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
تمام خستگی‌هایم را
می‌گذارم پشت در،
وقتی خیال تو را باز می‌کنم.
درونم روشن می‌شود،
مثل چراغی که به احترام آمدن کسی عزیز
روشن مانده باشد.
تو دلیل خاموش‌نشدن این چراغی... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
هر صبح،
پیش از آن‌که آفتاب روی دیوارها بپاشد،
دلم به سمت نامت کشیده می‌شود.
انگار تو طلوعی هستی که
پیش از خورشید
جهانم را روشن می‌کند.
بی‌آن‌که دیده شوی،
حضور داری در اولین نفس روزم... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
گاهی میان شلوغی خیابان‌ها،
نگاهم بی‌اختیار
دنبال تو می‌گردد.
نه به امید دیدنت،
که به شوق یافتن نشانه‌ای
از حضورت در جهان.
انگار همه‌ی آدم‌ها،
سایه‌ای از تو را با خود حمل می‌کنند... .
 

*RaHa._

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/7/25
ارسالی‌ها
283
پسندها
30
امتیازها
528
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
شب‌ها که پنجره را باز می‌کنم،
باد به آرامی پرده را می‌رقصاند
و من خیال می‌کنم دستیست
که از دور،
موهایم را نوازش می‌کند.
عاشقی یعنی همین؛
با هر حرکت ساده‌ی جهان،
تو را دوباره
به خاطر آوردن... .
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا