• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ققنوس نبودیم اما از خاکسترمان زاده شدیم |sarina.a کاربر انجمن یک‌رمان

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ققنوس نبودیم اما از خاکسترمان زاده شدیم
نام نویسنده:
sarina.a
ژانر رمان:
عاشقانه اجتماعی
خلاصه:
لیلی، دختری میان گذشته‌ای زخمی و آینده‌ای نامعلوم، وقتی همه چیز برعلیه‌اش شده، با بازگشت کسی که سال‌ها مهرش را در سینه پنهان کرده، روبه‌رو می‌شود. اما گذشته‌ی تلخ و اسرار خانوادگی، بازگشت به او را سخت می‌کند.
هر قدم برای بازگشت لیلی با آدم‌هایی گره می‌خورد که مثل آینه، بخش‌های گم‌شده‌ی وجودش را نشان می‌دهند: آراز با تردید و دودلی‌اش، و داوین با سکوت تلخ و رازهایی که حمل می‌کند.
 
آخرین ویرایش

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
با دلی آشوب به در رو به رویم می‌نگرم. نمی‌خواستم باز به این جهنم وارد شوم.

کف دستان عرق کرده‌ام را بر مانتوام می‌کشم.

_خانوم موحد؟ تشریف نمی‌برید؟

حدقه های سکته زده ام را از در جدا می‌کنم و به منشی و صدای پر از نازش می‌دهم. لعنتی در دلم بر او می‌فرستم که برای هر بار دیدنش این‌گونه باید می‌مردم و زنده می‌شدم.

دست به سمت روسری‌ام می‌برم و موهایم را زیر روسری فرو می‌برم.

هرچه اکسیژن در اتاق است را می‌بلعم چون می‌دانم، در اتاق او چیزی جز سرب باقی نخواهد ماند. با کوبیدن در وارد اتاق می‌شوم.

سلام کوتاهی می‌دهم و قدمی به جلو می‌گذارم. باز هم شال را روی سینه هایم می‌کشم:

_بفرمایید این طرح هایی که می‌خواستید.

طرحها را از دستم می‌گیرد و کنار دستش رهایشان می‌کند.

نگاهش روی صورت صورت بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
((آراز))



به مهماني مي‌نگرم که به نام من و به کام دیگران گرفته شده بود.

من نه علاقه ای به این چیزها داشتم، نه حوصله‌ ی این خوشگذرانی های بی سر و ته را!

کلافه تیغه ی بینی ام را می‌فشارم و تکیه ام را از صندلی برمی‌دارم. سر و صدای داخل خانه داشت، کلافه‌ام می‌کرد.

رگ پیشانی ام نبض گرفته بود و قفسه سینه ام از همیشه بد‌تر تیر می‌کشید.

منی که هیچ وقت دلم نمی‌خواست از زادگاهم خارج شوم، دور شوم، غریبه شوم... حالا فکر بازگشت داشت دمار از روزگارم در می‌آورد. نه به خاطر خودم، نه این‌که نخواهم برگردم... از ترس ویرانه ای که خواهم دید.

برگردم و ببینم اوضاع در نبود من بدتر شده. می‌ترسم برگردم و همه جا را جنگ زده تر ببینم.

کامران خندان دستش را از کمر دختر کنارش جدا می‌کند و به سمت من می‌آید:

_چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
((لیلی))



موهای خیس روی صورتم را کنار می‌‌زنم، نگذاشتم مامان‌بزرگ گریه‌‌ام را بفهمد.

بدنم هنوز هم از اتفاقات افتاده منقبض بود، عضلات می‌لرزیدند. تنم از رد نگاهش درد می‌کرد. سرم از شنیدن حرف های کثیفش، سنگین بود. گلو و حنجره‌ام مثل سنگ شده بودند حتی یک جرعه آب هم حرامم شده بود.

کاش بفهمند، بعضی حرف ها با آدم چه می‌کند! بعضی از حرف ها، تنها "حرف" نیستند، زهراند. تا عمق استخوان هایت، تا عمق رگ ریشه‌ات می‌پوسانند.

شاید از حق خودم دفاع کرده بودم و نگذاشته بودم نامم لکه دار شود اما "ه*رز" نبودم. من شاید کسی را نداشتم اما "بی کس و کار نبودم."

_لیلی جانم، چرا نمی‌خوری؟ مگه نگفتی گرسنته؟

به صورت سالخورده اما زیبایش نگاه می‌کنم، سعی می‌کنم به صدایم رنگ ببخشم:

_حتی اگر گرسنه‌م نباشه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sarina.a

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
6/7/20
ارسالی‌ها
5
پسندها
4
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
((داوین))



بی‌حوصله موبایل را روی مبل پرتاب می‌کنم و در خانه را از پشت با پا هل می‌دهم تا بسته شود.

از این بوی مضخرف متنفر بودم. بوی تیزی خون روی پیراهنم داشت، حالم را به هم می‌زد.

سیگار را از گوشه ی لبم می‌گذارم و دکمه های پیراهنم را باز می‌کنم.

مشت دردناکم را باز و بسته می‌کنم. از درد صورتم در هم فرو می‌رود. فحشی رکیک حواله ی باعث و بانی اش می‌فرستم و پیراهنی که قطرات خون رویش مانده را با انزجار و صورتی جمع شده به گوشه ای پرتاب می‌کنم.

"فردا برمی‌گشت."

پوزخند می‌زنم. پسر فراریمان، داشت برمی‌گشت!

فندک زیپو را باز می‌کنم و سیگار را آتش می‌زنم.

چراغ را روشن نمی‌کنم نور اندکی ناشی از بیرون در خانه ساطع می‌شد.

به سمت بار می‌روم و شیشه الکل را از داخل بار می‌دارم.

سیگار را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا