• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته وهم همدم | به قلم یگانه

  • نویسنده موضوع FROSTBITE
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 300
  • کاربران تگ شده هیچ

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
زمان گذشت، اما نبودش مثل برگ خشک، هر روز زیر پایم صدا می‌دهد.
یاد گرفتم که غم را نباید دور ریخت؛ باید با آن چای دم کرد، باید کنارش نفس کشید.
در آینه، دیگر به‌دنبال سایه‌اش نمی‌گردم، چون حالا در چشم‌هایم خانه کرده است.
عشقش، نه خاطره، که تپش آرامی‌ست در عمقِ جانم.
فهمیدم بعضی نبودن‌ها، شکل دیگری از ماندن‌اند.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
شب‌ها برایش لالایی می‌خوانم، از مردی می‌گویم که بوی آسمان می‌داد.
هر تپش کوچکش، ادامه‌ی صدای اوست؛ بی‌کلام، بی‌فاصله.
می‌گویم پدرت رفت، اما جا نماند، در رگ‌های ما جاری‌ست.
زندگی، هرچقدر هم سخت، هنوز در دستان کوچک تو معنا دارد.
و من می‌دانم… عشق، حتی از مرگ هم عبور می‌کند.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
(جایی میان نبودن و ماندن)

باد، آرام از لای پرده می‌گذرد و بوی خاکِ باران‌خورده را به اتاق می‌آورد.
روی میز، قاب عکسش هنوز لبخند می‌زند؛ لبخندی که زمان نتوانست محوش کند.
نورِ غروب، مثل دستی گرم، بر شانه‌ام می‌نشیند و من، دیگر نمی‌گریم.
صدای خنده‌ای دور در دلِ باد می‌پیچد — شبیه اوست، شبیه زندگی.
در دلِ این سکوت، زمزمه می‌کنم:
"برو آرام، کیارش... من مانده‌ام تا عشق‌مان نفس بکشد."
 
امضا : FROSTBITE

موضوعات مشابه

عقب
بالا