- تاریخ ثبتنام
- 17/9/25
- ارسالیها
- 44
- پسندها
- 43
- امتیازها
- 53
- سن
- 25
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
***
شب، بیصدا روی شانهام نشست و بوی تنهایی گرفت.
جایش روی بالش، مثل سایهای خاموش مانده بود.
ساعتها میگذشتند، اما هیچکدام دلِ تیکتاک نداشتند.
ماه، با مهربانی دور، نگاهم میکرد؛ مثل کسی که فقط میفهمد، نه اینکه کاری کند.
آن شب، فهمیدم دلتنگی صدایی ندارد، فقط نفس را کند می
کند.
شب، بیصدا روی شانهام نشست و بوی تنهایی گرفت.
جایش روی بالش، مثل سایهای خاموش مانده بود.
ساعتها میگذشتند، اما هیچکدام دلِ تیکتاک نداشتند.
ماه، با مهربانی دور، نگاهم میکرد؛ مثل کسی که فقط میفهمد، نه اینکه کاری کند.
آن شب، فهمیدم دلتنگی صدایی ندارد، فقط نفس را کند می
کند.