• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان داستان من | پاییز پنهان کاربر انجمن یک رمان

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
- آروم باش باید آروم باشی آنا همه چیز را برای تو توضیح خواهد داد و تو به هر چیزی‌ که او می‌گوید عمل‌ می‌کنی فهمیدی؟

- نمی‌دانم چرا توان مخالفت با سخنانش را نداشتم‌ گویی نیرویی من‌ را وادار می‌کرد هر سخنی را از جانب او در این لحظه قبول کنم.
گویی هیپنوتیزم شده‌بودم.

- بله من‌‌ به هر چیزی که آنا بگوید‌ عمل می‌کنم.

***

- چند روز است که یک دختر گم شده‌است و حتی جنازه‌اش هم‌ پیدا نشده‌است درست همان‌ دختری که اون‌ها بهش حمله‌ کرده‌بودند.
این برای تو هیچ‌ معنی‌ای ندارد؟

- چه کاری انجام‌ دهم؟ به همه‌ی مردم ویگانلا بگویم تا از ترس کارهای احمقانه انجام دهند و بدبخت شویم‌؟
اگر‌ واقعا اون‌ها این‌کار را‌ کرده‌باشند به نظر تو نمی‌توانند با چند آدم‌ که از خودشان خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
این اوج جاهلیت بود اگر آن‌قدر احمق نبودم حالا تا این حد حرص نمی‌خوردم.
شک ندارم که من با مردی پولدار و خودخواه ازدواج کرده‌ام که به جز خودش به هیچ‌ کس و هیچ چیزی اهمیت نمی‌دهد
اما من چه؟من همانند احمق‌ها هیچ غروری تا حالا در زندگی‌ام نبوده‌است و تقریبا نسبت به همه بی حس بودم یعنی نه احساس برتری نسبت به کسی یا چیزی داشتم یا خواری البته با صرف نظر از اسبم و پدر و پدر بزرگم.
آن‌ها را بیشتر از هرچیز و هر کسی دوست داشتم و دوست می‌دارم.
درد ازدواج اجباری کم بود درد این اتفاق هم به آن اضافه شده‌بود.
و البته با ازدواج با آن مرد تازه صفحه‌ی اول سرنوشتم را گذرانده بودم و هنوز صفحات بسیاری باقی مانده‌بود

آن ازدواج داشت همه چیز را فعال می‌کرد و من برگزیده هم جزو آن‌ها بودم.
رشته‌ی افکارم با صدایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا