• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان داستان من | پاییز پنهان کاربر انجمن یک رمان

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
- آروم باش باید آروم باشی آنا همه چیز را برای تو توضیح خواهد داد و تو به هر چیزی‌ که او می‌گوید عمل‌ می‌کنی فهمیدی؟

- نمی‌دانم چرا توان مخالفت با سخنانش را نداشتم‌ گویی نیرویی من‌ را وادار می‌کرد هر سخنی را از جانب او در این لحظه قبول کنم.
گویی هیپنوتیزم شده‌بودم.

- بله من‌‌ به هر چیزی که آنا بگوید‌ عمل می‌کنم.

***

- چند روز است که یک دختر گم شده‌است و حتی جنازه‌اش هم‌ پیدا نشده‌است درست همان‌ دختری که اون‌ها بهش حمله‌ کرده‌بودند.
این برای تو هیچ‌ معنی‌ای ندارد؟

- چه کاری انجام‌ دهم؟ به همه‌ی مردم ویگانلا بگویم تا از ترس کارهای احمقانه انجام دهند و بدبخت شویم‌؟
اگر‌ واقعا اون‌ها این‌کار را‌ کرده‌باشند به نظر تو نمی‌توانند با چند آدم‌ که از خودشان خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
این اوج جاهلیت بود اگر آن‌قدر احمق نبودم حالا تا این حد حرص نمی‌خوردم.
شک ندارم که من با مردی پولدار و خودخواه ازدواج کرده‌ام که به جز خودش به هیچ‌ کس و هیچ چیزی اهمیت نمی‌دهد
اما من چه؟من همانند احمق‌ها هیچ غروری تا حالا در زندگی‌ام نبوده‌است و تقریبا نسبت به همه بی حس بودم یعنی نه احساس برتری نسبت به کسی یا چیزی داشتم یا خواری البته با صرف نظر از اسبم و پدر و پدر بزرگم.
آن‌ها را بیشتر از هرچیز و هر کسی دوست داشتم و دوست می‌دارم.
درد ازدواج اجباری کم بود درد این اتفاق هم به آن اضافه شده‌بود.
و البته با ازدواج با آن مرد تازه صفحه‌ی اول سرنوشتم را گذرانده بودم و هنوز صفحات بسیاری باقی مانده‌بود

آن ازدواج داشت همه چیز را فعال می‌کرد و من برگزیده هم جزو آن‌ها بودم.
رشته‌ی افکارم با صدایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
- شما به عنوان ملکه برای قبیله شخص مهمی هستید من وظایف شما و برخی رسومات قبیله را به شما می‌گویم و شما موظف هستید آن‌ها را مو به مو اجرا و رعایت کنید.

- ما در کدام کشور هستیم؟و در کدام دوره؟

- لطفاً بگذارید مسائل مهم را توضیح دهم به من گفته شده بیشتر از آن را نگویم لطفا تنها اگر در سخنان من برای شما سوالی ایجاد شد سوال بپرسید و سوال‌های غیر آن نپرسید.
میا مشتاق بود سخنان آن زن را بشنود نه به‌خاطر آن‌که جایگاه‌ها و این زندگی اجباری برایش اهمیت داشته باشد بلکه می‌خواست در میان حرف‌های آن زن آنا نام بخشی از کنجکاوی‌های خود را رفع کند.
دیگر درد و کوفتگی بدنش را فراموش کرده بود و به چیزهای دیگری می‌اندیشید چیزهایی که اگر عملی می‌شد خشم آتاش را در پی داشت و‌ همچنین اولین خانی که باید از آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
زن از این‌که توانسته بود به هدف خود برسد و در قبیله‌ی اصلی‌ترین آلفای خون‌آشام برای خود جایگاهی به دست آورد خوشحال بود اما در ظاهر خود را خونسرد نشان داد.

- می‌توانی بروی.

.............................................................

- چه کسانی را می‌بینم؟محافظان؟چه چیزی باعث شده‌است این افتخار را به من داده و به قبیله‌ام بیایید.

- آمده‌ایم گفتگویی مسالمت آمیز با شما داشته باشیم وظایف ما مشخص است یعنی خودتان باید حدس بزنید که برای چه چیزی آمده‌ایم.

- قبیله‌ی من کاری انجام داده است که شکسته شدن قوانین طبیعت را در پی داشته است؟

- نه آلفا اتاش ما آمده‌ایم در مورد یک پیشگویی که ماوراءالطبیعه را تکان خواهد داد به شما اطلاع دهیم.
شما و ملکه ممکن است کسانی باشید که آن پیشگویی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
چیزی که او را عصبانی‌تر و از خود ناامیدتر می‌کرد آن بود که دوست داشت آن خواب اجباری اما شیرین را چراکه پس از آن کابوس ها مدت زیادی بود که چنین خواب آرامی نداشت.
اما او از خود عصبانی بود که آن‌قدر خود را کنترل کرده بود و برای خوابیدن با آرامش مقاوت کرده بود که با یک جمله ی دستوری آن مرد خوابش برده بود.
حتی همین حالا هم از آن خواب ها را می‌دید و مشخص بود که دیگر در کنترل کردن خوب و سرکوب آن‌ها چندان موفق نیست.
اما حتی اگر دیوانه هم می‌شد دیگر از دستور دادن مردی که خودش را پادشاه می پنداشت اطاعت نمی‌کرد.
البته آن جملات را با خود می‌گفت تا به خود امید دهد وگرنه می‌دانست که دیگر خیلی چیزها از دسترس او خارج شده است و نمی‌تواند همه‌چیز را کنترل کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
با صدایی بلند فریاد زدم‌:
- اما اشتباه می‌کنی من مانند آن خودشیرین‌های اطرافت نیستم‌ من‌گوش به فرمان تو نخواهم بود تو آن پادشاه قوی‌ای نیستی که فکر می‌کنی تو قدرت مطلق نیستی این را بفهمم.
می‌خواستم بیشتر ادامه دهم و بیشتر او را با واقعیت رو به رو کنم اما با تاری دیدی که ناگهانی گرفتم توانم را از دست دادم و اگر‌ او من را نگرفته بود روی زمین افتاده بودم.

- ضعف کردی دختره‌ی لجباز تو که حالت خوب نیست غلط می‌کنی آن‌قدر خودت را اذیت می‌کنی.
هر چقدر سعی کردم قوی باشم نتوانستم بدنم ضعیف و شکسته بودنم را آشکار کرد.
با صدایی پر بغض و لرزان نالیدم:
- ولم کن لطفا ولم کن.

کنترل اشک‌هایی که قطره قطره پایین می‌آمدند دست من نبود دیگر،دلم می‌خواست آن‌قدر گریه کنم که چشمانم تا ابد بسته شود و دیگر بیدار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
آن‌قدر از او بیزار بودم که حتی ذهنم‌ هم آگاه بود که او در زندگی‌ام فقط یک مرد است مانند هر مرد دیگری و جایگاه دیگری ندارد.
دارو یا بهتر بگویم معجون‌هایی برایم تجویز شد و دکتر گفته بود که وعده‌های کامل و مقوی بخورم تا تقویت شوم و سفارش کرده بود که میزان خوردن گوشت را هم بالا ببرم او که نمی‌دانست که من به جز گوشت سفید از هر گوشت دیگری متنفر هستم و به جز یکی دو بار در زندگی‌ام لب به آن گوشت‌های نفرت انگیز نزده‌ام.

***

این جنگل همان جنگلی بود که آن‌ها آن موجودات را در آن دیده بودند و آغاز همه‌ی درگیری‌های آن روستا در همین جنگل آغاز می‌شد.
برای اهل ویگانلا این جنگل یک نفرین بود و قرن‌ها بود هیچ‌کدام از اهالی روستا پا به این‌ جنگل نگذاشته بودند در واقع ورود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
صدای هوهوی باد که با افتادن برگ درختان آمیخته شده بود در فضا اکو شد و ترس را بر جان آن جوانان انداخت.
یکی از آن‌ها با صدایی مملو از ترس و لرزش شدید گفت:
- به نظرم باید همین حالا با تمام توان و سرعتی که داریم برگردیم.

مردی دیگر با موافقت خود خطرناک بودن فضا را تایید کرد.
آن مردان فرار کردند اما خبر نداشتند یکی در سایه‌ها آنان را تعقیب کرده و از آنان به عنوان اولین طعمه‌های خود استفاده خواهد کرد.
شاید این شروع همان جنگی بود که علاوه بر ماوراءالطبیعه حتی انسان‌ها را هم درگیر می‌کرد اما همه‌ی انسان‌ها نه بلکه افراد منطقه‌ای خاص منطقه‌ای که قرن‌ها پیش هم درگیر شده و مجرم بود.
بدون شک آدم‌هایی که مجرم شناخته شده بودند باز هم درگیر می‌شدند و پیشگویی آرام آرام و بدون هیچ عجله‌ای داشت مسیر خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
دست خودش نبود می‌خواست با طعنه زدن و عصبانی کردن آن مرد حرصش را خالی کند و کاری کند آن مرد به خاطر کاری که شب گذشته کرده بود به غلط کردن بیافتد اما مرد مقابلش سال‌های بیشتری از او عمر کرده بود و با همه‌ی افراد و اخلاق‌های آنان آشنا بود سرد و گرم‌ روزگار‌ را چشیده بود و کاملا پخته شده بود همان پادشاه عادل و دنیا دیده‌ای بود که قبیله‌اش و همه‌ی ماوراءالطبیعه می‌خواستند.
آتاش کاملاً می‌فهمید که دلیل رفتار‌های میا چه چیزی است و از آن مردان با تجربه‌ای بود که به آسانی می‌توانست دختری مانند میا را که بی تجربگی از سر و رویش می‌‌بارید مطابق میل خود ورز دهد اما‌ میا جزو سربازان و افرادش نبود تا او را آن گونه که بخواهد همانند یک ربات از نو بسازد
او جفتش بود و دوست داشت خودش با زندگی کردن میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
54
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
آتاش با حالت مرموزی گفت:
- من این‌ چیزها را خیلی کم‌ می‌خورم با یه چیز دیگر بیشتر سیر می‌شوم.

میا کنجکاوی گفت:
- منظورت چی است؟برای من مرموز بازی در نیار ها من با این کارها خر نمی‌شوم.
- به موقعش همه چیز را می‌فهمی فعلاً کنجکاوی ممنوع دختر حرف گوش کن.
غذایت را کمی دیگر می‌آورند لجبازی نمی‌کنی‌‌ مثل یک‌ دختر خوب همه‌اش را می‌خوری سعی کن کم‌کم با اینجا خودت را سازگار کنی.

#میا

با این حرف می‌خواست چه منظوری‌ را برساند؟
حتما فکر‌‌ کرده است من‌ آدمی بسیار سازگار هستم از آن‌ها که وقتی می فهمند نمی‌توانند کاری انجام دهحد بی خیال می‌شوند اما نه من میا بودم تا جایی که می‌توانستم ادامه می‌دادم و مهم نبود چقدر زمان ببرد آخرش خودم را نجات می‌دادم.
من به سرنوشت اجازه نخواهم داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا