• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ رمان گری هالو | معصومه بهرامی فرد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع the_speak
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 519
  • کاربران تگ شده هیچ

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
پارت۱۹

دانیل در میان تاریکی خانه‌ی شماره ۹۴ ایستاده بود. صدای شهر از همه‌جا می‌آمد، مثل زمزمه‌ای بی‌پایان:
— انتخاب کن، دانیل... یا من، یا خودت.

امیلیا با چهره‌ای محو در برابرش ظاهر شد. نگاهش پر از التماس بود.
— اگر می‌خوای منو پیدا کنی، باید خودتو گم کنی...

دانیل نفس عمیقی کشید. ذهنش پر از خاطرات جعلی بود؛ جشن‌هایی که هرگز نبودند، قتل‌هایی که هرگز مرتکب نشده بود، زندگی‌هایی که هرگز نداشت. همه مثل زنجیر دورش پیچیده بودند.

او به آرامی زمزمه کرد:
— پس بذار همه‌چیز پاک بشه...

دیوارها لرزیدند. نورها خاموش و روشن شدند. و ناگهان، سیلابی از تصاویر به ذهنش هجوم آورد. اما این بار، نه برای اضافه شدن، بلکه برای پاک شدن. خاطرات یکی‌یکی محو شدند: چهره‌ی دوستان ناشناس، جشن‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] حافظ

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
پارت ۲۰

دانیل چشمانش را باز کرد. دیگر خبری از خانه‌ی شماره ۹۴ نبود، نه از مه، نه از زمزمه‌های شهر. او روی نیمکتی در شهری ناشناس نشسته بود؛ خیابان‌ها روشن، مردم عادی در رفت‌وآمد، هیچ‌چیز غیرطبیعی به نظر نمی‌رسید.

اما وقتی دستش را در جیب برد، چیزی سرد و زنگ‌زده لمس کرد: کلید خانه‌ی شماره ۹۴.

قلبش تند زد. صدای آرامی از دوردست، مثل مهی که دوباره نزدیک می‌شود، در گوشش پیچید:
— خوش آمدی دوباره، دانیل...

او به کلید خیره شد. لبخندی محو روی لبش نشست، اما چشمانش پر از ترس بود. می‌دانست گری‌هالو هرگز تمام نمی‌شود. شهر همیشه راهی برای بازگشت پیدا می‌کند.

چراغ‌های خیابان ناگهان لرزیدند. و در همان لحظه، دانیل فهمید: فرار از گری‌هالو یعنی فرار از خودش... و هیچ‌کس نمی‌تواند از خودش فرار کند.
 
آخرین ویرایش
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] حافظ

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
پارت۲۱

دانیل پس از پاک‌سازی حافظه، احساس کرد دیگر هیچ خاطره‌ای ندارد. اما شهر هنوز او را رها نکرده بود. این بار، خیابان‌ها به شکل عجیبی تغییر کرده بودند: هر کوچه تبدیل به تصویری از گذشته‌ی او شده بود، گذشته‌ای که نمی‌دانست واقعی است یا ساخته‌ی شهر.

او وارد کوچه‌ای شد که شبیه کلاس درس دوران کودکی‌اش بود. بچه‌ها روی نیمکت‌ها نشسته بودند، اما وقتی سرشان را بلند کردند، همه چهره‌ی خودش را داشتند. صدای همزمانشان در فضا پیچید:
— ما تویی، دانیل. هر خاطره یک نسخه از توست.

دانیل عقب رفت. دیوار کلاس شروع به کش آمدن کرد و تبدیل به راهرویی بی‌پایان شد. در هر طرف راهرو، درهایی بود که رویشان نوشته شده بود: «خاطره شماره ۱»، «خاطره شماره ۲»، «خاطره شماره ۳»...

او دستش را روی یکی از درها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Disbelief
واکنش‌ها[ی پسندها] حافظ

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
پارت۲۲

دانیل در راهروی بی‌پایان ایستاده بود. درهای بی‌شمار با شماره‌های عجیب مقابلش ردیف شده بودند. هر در، یک خاطره. هر خاطره، یک نسخه از خودش.

او دستش را روی در شماره‌ی ۷ گذاشت. تصویر کوتاهی از امیلیا ظاهر شد؛ او در آشپزخانه‌ای ناشناس مشغول پختن غذا بود. بوی نان تازه در هوا پیچید. دانیل لبخند زد، اما بلافاصله صدای شهر در گوشش زمزمه کرد:
— این خاطره مال تو نیست. اگر انتخابش کنی، بخشی از وجودت دروغ می‌شه.

دانیل عقب کشید. به سمت در دیگری رفت. روی آن نوشته بود: «خاطره‌ی قتل». وقتی لمسش کرد، تصویر خودش را دید که در تاریکی، چاقویی خون‌آلود در دست دارد. قلبش تند زد.
— نه... این من نیستم!

صدای شهر خندید:
— اما اگر این خاطره رو رد کنی، بخشی از حقیقتت رو هم رد کردی.

دانیل میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
پارت ۲۳

دانیل در هزارتوی ذهن به دری رسید که روی آن نوشته بود: «پرونده‌ی قتل شماره ۴». وقتی در را باز کرد، خودش را در اتاق بازجویی دید. روی میز، عکس‌هایی از اجساد قربانیان بود؛ همه در خیابان‌های گری‌هالو پیدا شده بودند.

بازپرس خیالی با صدایی سرد گفت:
— همه‌ی شواهد به تو ختم می‌شن، دانیل. اثر انگشتت، ردپای کفش، حتی نوارهای ضبط‌شده.

دانیل فریاد زد:
— این‌ها ساخته‌ی شهره! من قاتل نیستم!

اما صدای شهر از پشت سرش زمزمه کرد:
— یا قبول کن، یا فراموش شو.

روی دیوار، با خون نوشته شده بود: «کلید شماره ۹۴ همه‌چیز را باز می‌کند.»
 

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
پارت ۲۴

دانیل در هزارتوی ذهن به دری رسید که روی آن نوشته بود: «شواهد». وقتی وارد شد، خودش را در اتاقی تاریک دید؛ قفسه‌هایی پر از پرونده، عکس‌های جنایی و نوارهای ضبط‌شده.

روی میز، چراغی کم‌نور روشن بود و چندین پوشه باز. در هر پوشه، صحنه‌ی قتلی ثبت شده بود: خیابان‌های گری‌هالو، اجسادی ناشناس، و در همه‌ی عکس‌ها یک چیز مشترک بود — او.

اثر انگشت دانیل روی چاقو، رد کفشش کنار جسد، حتی صدای ضبط‌شده‌ای که می‌گفت:
— من مجبور بودم...

دانیل با وحشت عقب رفت.
— نه! این‌ها ساختگی‌ان!

اما صدای شهر آرام و سرد در گوشش پیچید:
— شواهد هیچ‌وقت دروغ نمی‌گن، دانیل. فقط تویی که نمی‌خوای باور کنی.

روی دیوار، با خون نوشته شده بود:
«قاتل یا قربانی؟ انتخاب با توست.»

دانیل به عکس‌ها خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
پارت۲۵


در اتاق شواهد، دانیل چشمش به یک ضبط‌صوت قدیمی افتاد. روی آن برچسبی بود: «جلسه‌ی بازجویی – پرونده‌ی شماره ۹۴».
او دکمه‌ی پخش را زد. صدای خودش از بلندگو بیرون آمد، اما کلمات عجیب بودند:

> «من همه‌شون رو کشتم... چون شهر ازم خواست.»

دانیل با وحشت عقب رفت.
— نه... این صدای من نیست!

اما صدای ضبط ادامه داد:
> «امیلیا آخرین نفره. وقتی کلید رو بچرخونم، همه‌چیز کامل می‌شه.»

دانیل به کلید زنگ‌زده‌ای که در دست داشت نگاه کرد. قلبش تند می‌زد. آیا این نوار مدرکی بود که او واقعاً قاتل است؟ یا فقط یکی دیگر از بازی‌های شهر؟

روی میز، پرونده‌ای باز شد. داخلش عکس‌هایی از صحنه‌ی قتل بود: دیوارهای خانه‌ی شماره ۹۴، لکه‌های خون، و سایه‌ای که شبیه دانیل بود.

صدای شهر آرام و سرد در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] حافظ

the_speak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
62
امتیازها
90
سن
17
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
پارت ۲۶

دانیل ناگهان خودش را در اتاقی سرد و فلزی دید؛ چراغی تنها از سقف آویزان بود و سایه‌ها روی دیوار می‌رقصیدند. روی میز، پرونده‌ای قطور باز بود. بازپرس ناشناس با چهره‌ای محو روبه‌رویش نشست.

بازپرس با صدایی خشک گفت:
— همه‌ی شواهد علیه توست. چهار قتل در گری‌هالو. همه قربانیان در خانه‌ی شماره ۹۴ دیده شدند. و تو آخرین کسی بودی که آنجا حضور داشتی.

دانیل با صدایی لرزان پاسخ داد:
— این‌ها ساخته‌ی شهره... من قاتل نیستم!

بازپرس لبخند زد.
— پس این نوارها چی می‌گن؟

او چند نوار روی میز گذاشت. صدای دانیل از بلندگو پخش شد:
> «امیلیا آخرین نفره. وقتی کلید رو بچرخونم، همه‌چیز کامل می‌شه.»

دانیل سرش را میان دستانش گرفت.
— این صدای من نیست... یا شاید هست...

بازپرس آرام‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] حافظ

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا