- تاریخ ثبتنام
- 25/7/25
- ارسالیها
- 11
- پسندها
- 40
- امتیازها
- 33
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
پارت۹
دانیل بالاخره به خانهی شماره ۹۴ رسید. در را با کلید زنگزده باز کرد و وارد شد. سکوت سنگینی در خانه جریان داشت. تنها نور، از آینهی قدیمی اتاق خواب بازتاب میکرد.
او نزدیک شد. تصویرش در آینه بود، اما چیزی درست نبود. تصویر با تأخیر حرکت میکرد. وقتی دانیل دستش را بالا برد، تصویر هنوز ثابت بود. و بعد، لبخند زد.
دانیل عقب رفت. قلبش تند میزد. تصویر در آینه، حالا زمزمهای کرد:
— دانیل... تو دیر رسیدی...
صدای زمزمه از آینه بلندتر شد. تصویر شروع به حرکت مستقل کرد. سرش را به سمت دیگری چرخاند، بیآنکه دانیل همان کار را کرده باشد.
دانیل با صدایی لرزان گفت:
— تو کی هستی؟
تصویر لبخند زد.
— من تو هستم... اما اون تویی که شهر انتخاب کرده.
چراغ اتاق ناگهان خاموش شد. تنها...
دانیل بالاخره به خانهی شماره ۹۴ رسید. در را با کلید زنگزده باز کرد و وارد شد. سکوت سنگینی در خانه جریان داشت. تنها نور، از آینهی قدیمی اتاق خواب بازتاب میکرد.
او نزدیک شد. تصویرش در آینه بود، اما چیزی درست نبود. تصویر با تأخیر حرکت میکرد. وقتی دانیل دستش را بالا برد، تصویر هنوز ثابت بود. و بعد، لبخند زد.
دانیل عقب رفت. قلبش تند میزد. تصویر در آینه، حالا زمزمهای کرد:
— دانیل... تو دیر رسیدی...
صدای زمزمه از آینه بلندتر شد. تصویر شروع به حرکت مستقل کرد. سرش را به سمت دیگری چرخاند، بیآنکه دانیل همان کار را کرده باشد.
دانیل با صدایی لرزان گفت:
— تو کی هستی؟
تصویر لبخند زد.
— من تو هستم... اما اون تویی که شهر انتخاب کرده.
چراغ اتاق ناگهان خاموش شد. تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.