- تاریخ ثبتنام
- 9/3/25
- ارسالیها
- 306
- پسندها
- 567
- امتیازها
- 3,233
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #121
با تأسف پلک روی هم فشرد.
- نباید بابا رو اونقدر دست کم میگرفتم!
به نظر میرسید اصیلا از جایی که رسام جسد مامان آشوب را نگه میداشت، بیخبر بوده. از دست خودش عصبانی بود. با این وجود، من خوشحال بودم. لبخندی زدم.
- تو خیلی بیشتر از تصورم تلاش کردی... حتی نمیتونم تشکرم رو برسونم. لطفا بشین.
مکث کرد. سرش را پایینتر آورد و با چشمهای ریز شده نگاهم کرد. طولانی شدنش، معذبم کرد. نامحسوس کمی خودم را عقب کشیدم و با ابروهای بالا پریده پرسیدم:
- چیزی شده؟
خندید و تا به خودم بیایم، دستش داشت موهایم را به هم میریخت!
- نه... داشتم بالاخره با خیال راحت کیوتک طلاییم رو نگاه میکردم.
علی رغم این که به هم ریختن موهایم و کیوتک طلایی خطاب شدنم با بیست و هشت سال سن خوشایند نبودند،...
- نباید بابا رو اونقدر دست کم میگرفتم!
به نظر میرسید اصیلا از جایی که رسام جسد مامان آشوب را نگه میداشت، بیخبر بوده. از دست خودش عصبانی بود. با این وجود، من خوشحال بودم. لبخندی زدم.
- تو خیلی بیشتر از تصورم تلاش کردی... حتی نمیتونم تشکرم رو برسونم. لطفا بشین.
مکث کرد. سرش را پایینتر آورد و با چشمهای ریز شده نگاهم کرد. طولانی شدنش، معذبم کرد. نامحسوس کمی خودم را عقب کشیدم و با ابروهای بالا پریده پرسیدم:
- چیزی شده؟
خندید و تا به خودم بیایم، دستش داشت موهایم را به هم میریخت!
- نه... داشتم بالاخره با خیال راحت کیوتک طلاییم رو نگاه میکردم.
علی رغم این که به هم ریختن موهایم و کیوتک طلایی خطاب شدنم با بیست و هشت سال سن خوشایند نبودند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.