• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پروژه‌ی موهوم | ریحانا۲٠ و امیراحمد کاربران انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ریحانا۲۰
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها بازدیدها 111
  • کاربران تگ شده هیچ

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
92
پسندها
415
امتیازها
2,713
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #11
بانی که با پسرها درحال بگو و بخند بود با بحث من و مریدث نگاهش سمت ما نشست و کنجکاو پرسید:
- شما ها دارین راجب چی حرف می‌زنید؟!
- داشتیم در این مورد بحث می‌کردیم که کی اولین نفر تونست خودش رو به کره‌ی ماه برسونه.
وقتی بانی از کنایه‌ی من حالش گرفته شد، با اخم ساختگی روی پیشانی گفت:
- خیلی بی‌مزه بود.
- خب می‌تونی با کمی فلفل و نمک بخوری.
- خیلی بی‌احساسی لورا.
- خطرناک‌ترین آدم‌ها اونایی هستن که احساساتشون رو خاموش کردن. پس ازم بترس چون برعکس تو من هیچ حسی به هیچ‌کسی ندارم بانی.
خواستم از جایم بلند شوم که با نشستن دست مریدث روی دستم سرجایم توقف کردم و نگاه کوتاه و بی‌تفاوتی به مریدث کردم‌. از آن نگاه‌هایی که بیشتر می‌شود گفت زودتر بنال کردم.
- آروم باش لورا. بانی منظور خاصی نداشت. فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
92
پسندها
415
امتیازها
2,713
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #12
دستم را بند لبه‌ی در کردم و گفتم:
- قرار بود برم بمیرم؟!
نگاهش کم‌رنگ شد و با پرت کردن حواسش ادامه داد:
- نه؛ ولی قرار هم نبود انقدر زود پاشی بیای. من تو رو می‌شناسم تا پدر مریدث و بانی رو درنیاری که ول کن نیستی.
- این‌بار رو اشتباه اومدی، چون این مریدث و بانی بودن که پدر من و در آوردن.
‌- جان؟! حرف‌های جدید می‌شنوم. کنجکاو شدم که بشنوم.
با عصبانیت کیفم را روی صندلیِ مقابلم پرتاب کردم، سپس خسته و بی‌حال گفتم:
- می‌دونی چیه الینا؟ مریدث و بانی واقعاً به حدی رسیدن که دیگه تحملشون رو ندارم!
الینا نیشخند کوتاهی به لبانش نشاند و گفت:
- چرا؟! تا دیروز که فرشته‌های دست ‌نیافتنیت بودن! چی‌ شده که حالا... .
وسط حرفش پریدم و در حالی که با چشمانی تنگ شده روی تخت مقابلم فرو رفته بودم گفتم:
- چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
92
پسندها
415
امتیازها
2,713
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #13
مارک نیشخندش را به اجبار و بر خلاف میلش غلیظ‌تر کرد و گفت:
- آ... آره، آره درسته. مُدرنیکا! چه اسم شاخ‌داری! بگذریم. خب تعریف کن عزیزم؛ از مهربونی‌های بی‌پایانشون لذت بردی؟ مریدث و اون بانیِ چاپلوس منظورمه!
خواستم جواب سؤالش را بدهم؛ اما افتادن نگاهم به خونِ خشکیده‌یِ روی لباسش باعث شد کاملاً شوکه بشم و هراسان با لکنت خفیفی بگویم:
- من... ما... یعنی... راستی مارک، اون خون روی دستت چیه؟
مارک با حرکتی نمایشی دستمال خون‌آلودش را تکان داد و با لبخند تلخی خطاب به من گفت:
- اوه! این مزخرفات رو ببین! تازه‌ترین دستاوردِ تکنولوژی، یه کنسرو بازکنِ به ظاهر بی‌آزار که میتونه بهتر از هر سلاحی آدم رو بزنه!
متعجبانه چشمانِ از حدقه‌درآمده و هراسانم را روی دستمالِ خونین قفل کردم و با ناباوریِ بالایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
92
پسندها
415
امتیازها
2,713
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #14
با این که می‌دانستم می‌خواهد ذهنم را از موضوعِ خون‌آلود بودن دست‌ها و یقه‌یِ لباسش منحرف کند اما به ظاهر لبخندی به لبانم نشاندم و طوری که انگار با اشتیاق فرصت را غنیمت شمرده باشم پاسخ دادم:
- دقیقاً! اگر بدونی امروز موقع جشن تولدم مریدث چطور درباره جدیدترین گوشیِ آیفونش لاف می‌زد؟ یه‌جوری حرف می‌زد که انگار کسی بهش اهمیت می‌ده! و بانی... اون هم که... .
مارک با حرکتی اغراق‌آمیز به قصد تأیید حرفم گفت:
- همون داستان همیشگی؟
با علامت سر حرفش را تأیید کردم. مارک دستی به شکمش کشید و گفت:
- خیلی علاقه‌مندم ماجرا رو سر میز شام بشنویم. راستی، امشب پاستا داریم؟ با سس مخصوص خودت؟ من واقعاً گشنمه، انگار نه انگار که امروز یه دنیا کار داشتم!
الینا با نگاهی طعنه‌آمیز افزود:
- البته که پاستا داریم. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
92
پسندها
415
امتیازها
2,713
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #15
ولی اون بی‌تفاوت برگشت و رو به مارک ادامه داد:
- تو شخصی رو به نام هنرام می‌شناسی مارک؟!
مارک در حالی که سعی داشت خودش را بی‌خبر نشان دهد متعجب گفت:
- هنرام؟!
آشوبی عمیق دلم را به لرزه انداخت، عصبانی هستم. به حدی عصبانی و خشمگین که اگر این هنرام احمق را ببینم با هر دو دستم خِر‌خره‌اش را پاره‌پاره می‌کنم. این بار هزارم است که به او می‌گفتم بد‌ موقع به من‌ پیام ندهد و او بی‌توجه به خواستم چنین کاری می‌‌کرد.
سعی کردم موضوع را منحرف کنم اما لورا با سماجتی بالا به تلاشش برای شنیدن حقایقی که نباید بویی از آن‌ها می‌برد ادامه داد:
- مگه این آقای هنرام کدوم خریه که الینا مدام سعی داره اون رو از من پنهون کنه؟! اگه من این کار رو می‌کردم که تا حالا هردوتاتون هزار‌تیکم کرده بودین!
مارک با نشان دادن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا