- تاریخ ثبتنام
- 2/7/25
- ارسالیها
- 92
- پسندها
- 415
- امتیازها
- 2,713
- مدالها
- 5
- نویسنده موضوع
- #11
بانی که با پسرها درحال بگو و بخند بود با بحث من و مریدث نگاهش سمت ما نشست و کنجکاو پرسید:
- شما ها دارین راجب چی حرف میزنید؟!
- داشتیم در این مورد بحث میکردیم که کی اولین نفر تونست خودش رو به کرهی ماه برسونه.
وقتی بانی از کنایهی من حالش گرفته شد، با اخم ساختگی روی پیشانی گفت:
- خیلی بیمزه بود.
- خب میتونی با کمی فلفل و نمک بخوری.
- خیلی بیاحساسی لورا.
- خطرناکترین آدمها اونایی هستن که احساساتشون رو خاموش کردن. پس ازم بترس چون برعکس تو من هیچ حسی به هیچکسی ندارم بانی.
خواستم از جایم بلند شوم که با نشستن دست مریدث روی دستم سرجایم توقف کردم و نگاه کوتاه و بیتفاوتی به مریدث کردم. از آن نگاههایی که بیشتر میشود گفت زودتر بنال کردم.
- آروم باش لورا. بانی منظور خاصی نداشت. فقط...
- شما ها دارین راجب چی حرف میزنید؟!
- داشتیم در این مورد بحث میکردیم که کی اولین نفر تونست خودش رو به کرهی ماه برسونه.
وقتی بانی از کنایهی من حالش گرفته شد، با اخم ساختگی روی پیشانی گفت:
- خیلی بیمزه بود.
- خب میتونی با کمی فلفل و نمک بخوری.
- خیلی بیاحساسی لورا.
- خطرناکترین آدمها اونایی هستن که احساساتشون رو خاموش کردن. پس ازم بترس چون برعکس تو من هیچ حسی به هیچکسی ندارم بانی.
خواستم از جایم بلند شوم که با نشستن دست مریدث روی دستم سرجایم توقف کردم و نگاه کوتاه و بیتفاوتی به مریدث کردم. از آن نگاههایی که بیشتر میشود گفت زودتر بنال کردم.
- آروم باش لورا. بانی منظور خاصی نداشت. فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر