پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد ،
تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد ،
در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد ،
سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور ،
اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند ،
پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد ، دختر با تعجب گفت قهوه شور میخوری؟
پسر جواب داد بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم ،
حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد ،
ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت ،
پس از چهل سال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.