”من به تنهایی معتاد بودم. اگر هرروز کمی با خودم خلوت نمیکردم مثل این بود که ضعیفتر میشدم. چیزی نبود که به آن افتخار کنم اما وابستهاش شده بودم، تاریکی داخل اتاق، برایم مثل نور آفتاب بود."
"حالا که میخواهم برگردم مثل این است که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست، شاید یک خرده از هستی من آنجا، در آتشگاه مانده باشد."
—صادق هدایت
خبر داري يكي دنبالت ميگرده شب و روز؟
شنيدم مُدام تو فكرته، همش سراغتو از اينو و اون ميگيره، شنيدم از تك تكِ ستاره هاي آسمون ميپرسه نگاهشون به تو اُفتاده يا نه.
خلاصهء بدجوري چشم به راهته دلبر.
گفت هزار بارم که برگرده، یه دفعه میبینی بار هزار و یکم دیگه برنگشت، آدمه دیگه، خ
سته میشه، آدم خسته هم دیگه برنمیگرده، میره یه جایی گم و گور میشه برای خودش!