متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های سید علی صالحی

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #31
تو که می‌دانی ، همه ندانند ، لااقل تو که می‌دانی
من می‌توانم از طنین یکی ترانة ساده
گریه بچینم
من شاعرترینم

تو که می‌دانی ، همه ندانند ، لااقل تو که می‌دانی
من می‌توانم از اندامِ استعاره ، حتی
پیراهنی برای
بابونه و ارغنون بدوزم
من شاعرترینم

تو که می‌دانی ، همه ندانند ، لااقل تو که می‌دانی
من می‌توانم از آوای مبهم واژه
سطوری از دفاتر دریا بیاورم
من شاعرترینم

اما همه نمی‌دانند
اما زبان ستاره ، همین گفت‌وگوی کوچه و آدمی‌ست
اما زبان سادة ما ، همین تکلم یقین و یگانگی‌ست
مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست ؟
تو که می‌دانی ، بیا کمی شبیه باران باشیم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #32
همگان به جست‌ و جوی خانه می‌ گردند
من کوچه‌ ی خلوتی را می‌ خواهم
بی‌ انتها برای رفتن
بی‌ واژه برای سرودن
و آسمانی برای پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #33
رفتن هم حرف عجیبی ‌است
شبیه اشتباه آمدن
گفت بر می گردم
و رفت
و همه‌ پل ‌های پشت سرش را ویران کرد
همه می ‌دانستند دیگر باز نمی ‌گردد
اما بازگشت
بی هیچ پلی در راه
او مسیر مخفی یادها را می ‌دانســت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #34
کم نیستند شادی‌ها
حتی اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نیافتنی نیستند
که تو عمری‌ست
کز کرده‌ای گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط می‌کشی به انتظار
حبس ابد هم حتی ، پایان دارد
پایانی بزرگ و طولانی
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم
و به عبورشان می‌خندیم
چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم
و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر می‌شود
و نمی‌دانیم که فردا می‌آید
شاید ما نباشیم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #35
من با توام
می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک می آمده است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #36
کاری باید کرد
دیر می‌شود
کاری باید کرد
برف
راه را پوشانده است
باد مثل همیشه نیست
تا هوا روشن است
باید از این ظلمت بیهوده بگذریم
دارد دیر می‌شود
من خواب دیده‌ام
تعلل
سرآغاز تاریکی مطلق است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #37
مرگ را حقیر می کنند ، عاشقان
زندگی را بی نهایت
بی آنکه سخنی گفته باشند جز چشمهایشان

فراتر از حریم فصول می میرند
بی نشان
در فصلی بی نام
بی صدا ، ترانه می شوند بر لب ها

در اوج می مانند
همپای معراج فرشتگان
بی آنکه از پای افتاده باشند از زخمهایشان
عاشقان ایستاده می میرند
عاشقان ایستاده می مانند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #38
می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم
تو نبودی ، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم :
تو ندیدیش ؟

و چیزی ، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت : نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم

نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی ‌هوا ، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید

گفتم : شوخی کردم به خدا
می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت ‌و گو ؟
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #39
پناه بر عشق
دو رکعت گریستن در آستین آسمان
برای دوری از یادهای تو واجب است
واجب است تا از قنوت جهان
راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • #40
حالم خوب است
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند
تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم
اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم
تو کی خواهی مرد ؟
به کوری چشم کلاغ ؛ عقابها هرگز نمی میرند
مهم نیست
تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری
همین امروز غروب
برایش دو شعر از نیما خواندم
او هم خم شد بر آب و گفت
گیسوانم را مثل افسانه بباف
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] DabriA

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا