متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های سید علی صالحی

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #51
همگان به جست‌ و جوي خانه مي‌ گردند
من کوچه‌ ي خلوتي را مي‌ خواهم
بي‌ انتها براي رفتن
بي‌ واژه براي سرودن
و آسماني براي پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن...!
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #52
رفتــن هــم حــرف عجيبــي ‌اســت
شبيــه اشتبــاه آمــدن
گفــت بــر مــي گــردم
و رفــت
و همــه‌ پــل ‌هــاي پشــت ســرش را ويــران کــرد
همــه مــي ‌دانستنــد ديگــر بــاز نمــي ‌گــردد
امــا بــازگشــت
بــي هيــچ پلــي در راه
او مســير مخفــي يــادها را مــي ‌دانســت
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #53
ز پشت اين پرده
خيابان
جور ديگري است
درها
پنجره ها
درخت ها
ديوارها
و حتي قمري تنبل شهري
همه مي دانند
من سال‌هاست چشم به راه کسي
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب
تو را به روح روشن دريا
به ديدنم بيا
مقابلم بنشين
بگذار آفتاب از کنار چشم‌هاي کهن‌سال من
بگذرد
من به يک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اينهمه نگفتن بي تو خسته‌ام
خرابم
ويرانم
واژه برايم بياور بي انصاف
چه تند مي‌زند اين نبض بي‌قرار
بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي
بهانه بياورم
بحث ديگري هم هست
يک شب
يک نفر شبيه تو
از چشمه انار
برايم پياله آبي آورد
گفت
تشنگي‌هاي تو را
آسمان هزار ارديبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جاي تو امده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهميدم
ماه
سفير کلمات سپيده دم است
دارد صبح مي شود
ديدار آسان کوچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #54
چقدر خوب است
که ما هم ياد گرفته‌ايم
گاه براي ناآشناترين اهل هر کجا حتي
خواب نور و سلام و بوسه مي‌بينيم
گاه به يک جاهايي مي‌رويم
يک دره‌هاي دوري از پسين و ستاره
از آواز نور و سايه‌روشن ريگ
و مي‌نشينيم لب آب
لب آب را مي‌بوسيم
ريحان مي‌چينيم
ترانه مي‌خوانيم
و بي‌اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترين روياها
بوي خوش روشناييِ روز را مي‌شنويم
بايد حرف بزنيم
گفت و گو کنيم
زندگي را دوست بداريم
و بي‌ترس و انتظار
اندکي عاشقي کنيم
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #55
کم نيستند شادي‌ها
حتي اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نيافتني نيستند
که تو عمري‌ست
کز کرده‌اي گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط مي‌كشي به انتظار
حبس ابد هم حتي ، پايان دارد
پاياني بزرگ و طولاني
چه آسان تماشاگر سبقت ثانيه‌هاييم
و به عبورشان مي‌خنديم
چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ مي‌کنيم
و چه ارزان مي‌فروشيم لذت با هم بودن را
چه زود دير مي‌شود
و نمي‌دانيم که ؛ فردا مي‌آيد
شايد ما نباشيم[/QUOTE]
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #56
ين صبح ، اين نسيم
اين سفره‌ي مهيا شده‌ي سبز
اين من و اين تو ، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند
يکي شدند و يگانه
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد ، آمدي و آمديم
اول فقط يک دل بود
يک هواي نشستن و گفتن
يک بوي دلتنگ و سرشار از خواستن
يک هنوز با هم ساده
رفتيم و نشستيم ، خوانديم و گريستيم
بعد يکصدا شديم
هم‌ آواز و هم‌ بغض و هم‌ گريه
همنفس براي باز تا هميشه با هم بودن
براي يک قدم‌زدن رفيقانه
راي يک سلام نگفته ، براي يک خلوت دل‌خاص ، براي يک دلِ سير گريه کردن
براي همسفر هميشه‌ي عشق ، باران
باري اي عشق ، اکنون و اينجا ، هواي هميشه‌ات را نمي‌خواهم
نشاني خانه‌ات کجاست ؟
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #57
در ازدحام اين همه ظلمت بي عصا
چراغ را هم از من گرفته اند
اما من
ديوار به ديوار
از لمس معطر ماه
به سايه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد اميد

در تکلم کورباش کلمات
چشم هاي خسته مرا از من گرفته اند
اما من
اشاره به اشاره
از حيرت بي باور شب
به تشخيص روشن روز خواهم رسيد
پس زنده باد اميد

در تحمل بي تاب تشنگي
ميل به طعم باران را از من گرفته اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعاي عجيب آب
به کشف بي پايان دريا رسيده ام
پس زنده باد اميد

در چه کنم هاي بي رفتن سفر
صبوري سندباد را از من گرفته اند
اما من
گرداب به گرداب
از شوق رسيدن به کرانه موعود
توفان هاي هزار هيولا را طي خواهم کرد
پس زنده باد اميد

چراغ ها ، چشم ها ، کلمات
باران و کرانه را از من گرفته اند
همه چيز
همه چيز را از من گرفته اند
حتي نوميدي...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #58
من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام ري‌را
ميان راه فقط صداي تو نشانيِ ستاره بود
که راه را بي‌دليلِ راه جسته بوديم
بي‌راه و بي‌شمال
بي‌راه و بي‌جنوب
بي‌راه و بي‌رويا


من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام
اسامي آسان کسانم را
نامم را ، دريا و رنگ روسري ترا ، ري‌را
ديگر چيزي به ذهنم نمي‌رسد
حتي همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند
من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام آقايان
چرا مي‌پرسيد از پروانه و خيزران چه خبر
چه ربطي ميان پروانه و خيزران ديده‌ايد
شما کيستيد
از کجا آمده‌ايد
کي از راه رسيده‌ايد
چرا بي‌چراغ سخن مي‌گوئيد
اين همه علامت سوال براي چيست
مگر من آشناي شمايم
که به آن سوي کوچه دعوتم مي‌کنيد ؟
من که کاري نکرده‌ام
فقط از ميان تمام نامها
نمي‌دانم از چه " ري‌را " را فراموش نکرده‌ام


آيا قناعت به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #59
حقيقت اين است که من
هرگز
در زندگي
سد راه کسي نبوده ، نيستم ، نخواهم بود
من مي دانم
دير يا زود به ري را خواهم پيوست

چشم به راه من نباشيد
با اين حال
يقين دارم که بعد از مرگ
دوباره باز خواهم گشت
وصيت واژه هاي خود را
براي شما باز خواهم خواند

من اين راه را هزاران بار
با باد رفته و با باران باز آمده ام
مسيري که به منزل سپيده دم مي رسد
و شسته تر از شبنم فروردين است

براي ملاقات با محرمانه ترين ترانه هاي من
نيازي به جست و جوي هيچ جانبي از اين جهان خسته نيست
کافي ست
فقط به خواب گل سرخ اشاره کنيد
به رد پاي پرنده
به بلوغ باد
به بوي باران
حتما به رگه هاي روشني از اردي بهشت خواهيد رسيد

تا ابد
تا ابد
هر شهابي که از سينه آسمان مي گذرد
باردار شعري ست
که من يادم رفته است شکارش کنم
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #60
مي‌روي ، برمي‌گردي ، قدم مي‌زني
ما نشسته‌ايم
ما ساکت و خاموش نگاهت مي‌کنيم
انگار بوي کبريت و کبوتر سوخته مي‌آيد
مي‌گويي يک نفر اينجا
اين گل سرخ را بوييده است
يک نفر اينجا بوي بوسه مي‌دهد
يکي از ميان شما خوابِ ستاره ديده است

ما مي‌ترسيم
خاموشيم
نگاهت مي‌کنيم
فقط يکي از ميان ما آهسته مي‌پرسد
سردت نيست ؟
بفرما کنارِ سنگچينِ روشن رويا
همه‌ي ما اهلِ همين حواليِ غمگينيم
نگرانِ آسمانِ اخم‌کرده‌ي بي‌کبوتر نباش
فردا حتما باران خواهد آمد

مي‌روي ، برمي‌گردي ، قدم مي‌زني
مي‌گويي آب در اجاقِ روشن بريزيم
آب در اجاقِ روشن مي‌ريزيم
مي‌گويي ديدنِ روشنايي خوب نيست
شنيدنِ رويا بد است
و باران به خاطر شماست که نمي‌بارد

ما مي‌ترسيم
خاموشيم
نگاهت مي‌کنيم
و ديگر کسي از ميانِ ما
به سنگچينِ روشنِ رويا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا