متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار رودکی

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #31
بزرگان جهان چون بند گردن
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه

***

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانه ی ایشان ببینیا

تا اندران میانه، که بینند روی او
تو نیز در میانه ی ایشان نشینیا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #32
کار همه راست، آن چنان که بباید
حال شادیست، شاد باشی، شاید

انده و اندیشه را دراز چه داری؟
دولت خود همان کند که بباید

رای وزیران ترا به کار نیابد
هر چه صوابست بخت خود فرماید

چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
و آن که ترا زاد نیز چون تو نزاید

ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دگر به بهتری نگشاید
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #33
شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد

زآمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد

باد و ابر است این جهان، افسوس!
باده پیش آر، هر چه باداباد

شاد بوده‌ست از این جهان هرگز
هیچ کس؟ تا از او تو باشی شاد

داد دیده‌ست از او به هیچ سبب
هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #34
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد

هر آن که ایزدش این چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #35
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هزار غم پراگنده شود​
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #36
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل​
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #37
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم

ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانه غمان کرد دلم
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #38
صرصر هجر تو، ای سرو بلند
ریشهٔ عمر من از بیخ بکند

پس چرا بستهٔ اویم همه عمر؟
اگر آن زلف دوتا نیست کمند

به یکی جان نتوان کرد سؤال:
کز لب لعل تو یک بوس به چند؟

بفگند آتش اندر دل حسن
آن چه هجران تو از سینه فگند
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #39
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی رویی و در باطن بدی

***

چه گر من همیشه ستا گوی باشم
ستایم نباشد نکو جز به نامت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #40
منم خو کرده بر بوسش، چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش، چنان چون بشکنی پسته

***

کسی را که باشد بدل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا