دنباله دار خاطره نویسی روزانه ☕︎

  • نویسنده موضوع MORTAL
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 79
  • بازدیدها 20,364
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

mahshad.cham

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
57
پسندها
691
امتیازها
3,763
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • #11
بعضی وقتا ترجیح میدی از هرکس که دورته فرار کنی .... یکم از مشغله هات و کم کنی و بشی همون مهشاد دلشادی که دلشاد واقعی بود ... تصمیم میگیری شرط بندی کنی ... از همون خریت های دبیرستانی کنی ... از بالای دوازده تا پله بپری پایین و خودت و ناقص العضو کنی ...
بعضی وقتا لازم میدونی که پرونده های روی میزت و جمع کنی ... یه کش و قوس درست و حسابی به خودت بدی و آوار بشی روی همون پرونده ها و اصلا به فشاری که عینکت به صورتت می یاره ، اهمیت ندی و یه چرت درست و حسابی بزنی ...
بعضی وقتا مثل این یک ماه اخیر که توی عذاب وجدان غرق شدی ، لازم میدونی که به افرادی سر بزنی که در حق شون ظلم کردی ... میری پیششون و اونا با آغوش باز ازت استقبال می کنن و بالاخره بعد از سه ماه بغضت میشکنه و وسط مدرسه جلوی دانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Haniie

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
22/6/18
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,923
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • #12
| به نامـ ِ او |

هشتمین روز از تیـر ماه نود و هفتـ

[ دور گردون گر دو روزی بـر مراد ِ ما نرفتـ
دائماً یکسـان نباشد حال دورآن، غمـ مخور
]
هنوز همـ لرزش دستامـ ُ حس میکنم و چشمـ های نگران مامان هنوزمـ مثل همون لحظه جلوی چشم هامـ ِ و منی که سعی میکنمـ بهش دلداری بدم که قطعـاً از پس ِ غول ِ کنکور بر میآم و همه دقتمـ رو برای جواب دادم به سوالـاتـ ِ عجیب شیمی و زیستـ میذارم
و مدامـ تصویر دختر بچه هفت ساله ای که با ذوق هزار بار کیفش رو چکـ کرده بود که روز اول مدرسه چیزی رو فراموش نکنه جلوی چشممـ مثل یه فیلم نمایش داده میشه
وارد حوزه که شدمـ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Haniie

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • #13
امروز درگیر بودم شدید بچه خواهرشوهرم دخترمو اذیت میکرد حرص میخوردم از یه طرف ذهنم درگیر رمانمه و ویرایشش و اینکه زودتر تمام یشه کامل بزارمش اینجا خلاصه اصلا نفهمیدم کی شب شد از به طرف دحترم دائم یگه بیا بازی
 
امضا : مهدیه احمدی

بانو :)

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/4/17
ارسالی‌ها
89
پسندها
609
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #14
بسم ال...
امروزم فوق العاده بد بود
هر ثانیه دلم پیچ میخورد و میخواستم بالا بیارم
امروز یه اتفاق بد برام افتاد
و یه سری واقعیت تلخ شنیدم
و گذشته تکرار شد!
امان، امان از تکرار تاریخ...
تکرار تلخ و بی پایان!
۹۷/۴/۸
 

Haniie

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
22/6/18
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,923
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • #15
| به نام او |

هفدهمین روز از تیر ماه نود و هفت
امروز روز عجیبی بود، هنوز سردی دستای پر از استرس نوشین رو تو دستام حس میکنم و لذت دیدن اون محیط رو توی دلم.

نا خواسته یکی از مهمترین تصمیمای زندگیم رو گرفته بودم و کمی از تنش های ذهنم کم شده بود

من دروغگوی ماهری نیستم،اصلا دروغگو نیستم؛ شاید از صبح بیشتر از ده بار صحنه زنگ خوردن گوشیم و افتادن شماره ی اون از جلوی چشمام رد شده باشه و هر دفعه هم مثل قبل بی انرژی شده باشم وصدام بیشتر از همیشه بلرزه و اروم تر هم شده باشه.

نمیدونم تا حالا کسی مثل من تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Haniie

Haniie

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
22/6/18
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,923
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • #16
| به نام ِ او |

بیستمین روز از تیر ماه نود و هفتـ

فکر میکنمـ الـان و تو این لحظه بیشتر از هر چیزی به حرف زدن احتیاج دارم
همه ی فکر ها جمع شدن توی سرم و مثل یه توپ خودشون رو به در و دیوار ذهنم میکوبن و من هر لحظه تلاشم رو برای مهار احساساتم بیشتر و بیشتر میکنم تا جایی که حس میکنم یکی قلبم رو توی مشتش گرفته و مدام فشار دستش رو زیاد میکنه
صدا ها توی گوشم میپیچه و من ارزو میکنم کاش برای ساعتی هم که شده چشمامو ببندم و بخوابم و وقتی بیدار میشم این احساسات دست از سرم برداشته باشن

ذهن من آروم باش ..
 
امضا : Haniie

Haniie

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
22/6/18
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,923
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • #17
| به نام ِ او |

بیست و‌ یکمین روز از تیـر ماه نود و هفتـ

[ باز میشه این در
صبح میشه این شبـ ]

روزمـ رو خوب‌ شروع نکردمـ و هرگـز فکر نمیکردم آخرش انقدر خوبـ تمومـ شه

حس ِ خوبی دارمـ یه حس ِ خاص درست مثل خوردن یه لیوان آب خنک بعد از یه تشنگی ِ طولانی مدتـ

غنچه ی گل ِ رز دوستـ داشتنیم باز شده و با رنگ صورتی خوشگلش بهمـ لبخند میزنه و دلبری میکنه، مگه میشه جواب این دلبری رو با یه لبخنـد نداد؟

امروزم بوی پوست پرتقال میداد همون قدر با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Haniie

Haniie

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
22/6/18
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,923
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
سطح
19
 
  • #18
| به نام ِ او |

بیست و سومین روز تیـر ماه نود و هفتـ


[ Je voudrais passer l'ocean, Croiser le vol d'un goeland

Penser a tout ce que j'ai vu Ou bien aller vers l'inconnu ]

من دختر ِ مو آبی ِ توی آینه رو بیشتر از همه دنیا دوست دارمـ پس باید خوشحال نگهش دارم، من در قبالش مسئولم پس باید سراغ بهترینا برم و بهترین تصمیم هارو برای زندگیش بگیرمـ

تاجایی که یادم ِ من همیشه عاشق ِ تفاوت ها بودم، اگه موهای همه مشکی یا قهوه ای ِ موهای من سبز یا آبی بود، اگه همه دنیارو سخت میگیرن من دنیارو ساده تر از همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Haniie

nana :)

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
19/6/18
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
سطح
28
 
  • #19
دیشب تا الان دو ساعت خوابیدم چون دوباره یه چیزی تو خونه دیدم که باعث شد بترسم و خوابم نبره.
دیروز هم واکسن کزاز زدم و دستم داره میترکه.
این بود خلاصه دو روز من.
 
امضا : nana :)

Arsin

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
349
پسندها
7,252
امتیازها
21,413
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #20
_آرس ؟!
- هوم !
-چراتنهانشستي بيا توجمع!
- راحتم
_هوف ميشه بگي چه مرگته چراحرف نميزني ؟! نكن اينكاروباخودت تاكي ؟ تاكي مي خواي اينطوري ادامه بدي بابابه مولا له ميشي !
- مهم نيس
- آه لعنتي !چراچيزي نميگي؟!مگه مادوستات نيستيم؟!
اون لحظه حرفي نزدم مثه هميشه سكوت كردمو بلندشدم تابرم يه جايي كه آروم باشه بازم تنهايي دستموبگيره و همدمم بشه
اما دروغ نميتونستم بگم گاهي دلم مي خواست قماركنم و خط قرمزاموبردارم خط قرمزي كه ميگفت هيچكس حق بيش ازحدنزديكشودنونداره تاشايد كسي كه ازش عبورمي كنه مورداعتمادباشه ارزششوداشته باشه و دوست باشه!
اماوقتوحروم نميكردم فكرشوكنارميزدم بازي كردن باخودم بود عادت نداشتم يابهتره بگم ترجيح ميدادم سكوت كنم
نميدونم چرااينطوربود شايدمقصربودم شايد مقصربودن شايددنيا مقصربود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arsin
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا