نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دنباله دار خاطره نویسی روزانه ☕︎

  • نویسنده موضوع MORTAL
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 79
  • بازدیدها 20,684
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ارشین

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
130
پسندها
3,669
امتیازها
19,173
مدال‌ها
4
  • #21
- تعریف تو از دوست چیه ؟ می خوام بدونم تویی که ادعات میشه خیلی می فهمی تعریفت از دوست چیه ؟! حتما یه مشت ادمی که توی سختی هات و شادیات هستن نه ؟!
- نه صبر کن منظورم این نبود بذار بگم ...
-نع صبر کن نوبت منه امروز روز منه قول دادی بیای اینجا حرفای منو گوش کنی پس ساکت باش و گوش کن .....
- باش بگو
- گفتم تعریف تو از دوست چیه ؟ می خوام بدونم تویی که ادعات میشه خیلی می فهمی تعریفت از دوست چیه ؟! حتما یه مشت ادمی که توی سختی هات و شادیات هستن نه ؟!این تعریف اشتباهیه این تعریف لغت نامه ای هست . اگه می خوای نظر منو بدونی به نظرم دیگرانی هستن که حتی توشادیات هم نیستین چه برسه به ناراحتیات فقط زمانی هستند که با تو کار داشته باشن مثل تقلب تو امتحانا یا صحبت درباره پسرای فامیل یا .... به نظرت چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ارشین

Haniie

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,924
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
  • #22
| به نام او |

چهارمین روز از مـرداد نود و هفتـ

[ گـر بگویم که تو در خون ِ منی بهتـان نیست ]
روز خوبـی بود ، همه روزایی که آروم و بی بحث کنار همیم روز خوبی ِ خانواده دوست داشتنی من

میدونم که چقدر خسته ای و چقدر تلـاش میکنی برای سر پا نگه داشتن این زندگی و برای رسیدن من و نوشین به خواسته هامون و میبینم که خسته ای و بازم محکم تر و قوی تر از قبل ادامه میدی

من زندگی کردن ُ کنار خانواده چهار نفریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Haniie

Haniie

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,924
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
  • #23
| به نام او |

بیست و هفتمین روز از مرداد نود و هفتـ

[ صدا کن مرآ .. صدای تو خوب است ]
دیشب بعد از شنیدن صدات میتونستم ساعت ها از خوشحالی جیغ بکشم و بالـا و پایین بپرم، انگار توی دلم یه چیزی سر جای خودش برگشته و خوشحال ترینمـ
دلم تنگ شده برای خنده هات و گرفتن دستای بزرگ و مردونت و اینکه مدام به این اختلاف قد چشم گیرمون نگاه کنم و بخندم
دلم تنگ شده برای حلقه شدن دستت دور شونه هام و احساس آرامشم از حضور برادرانت

این روز ها منتظر اعلـام نتایج انتخاب رشته مـ ُ پر از اضطراب و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Haniie

Haniie

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,105
پسندها
10,924
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
  • #24
| به نام او |

بیستمین روز از شهریور نود و هفت

[ تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم ]
فریاد هایی که توی گلو خفه میشه و اشک هایی که پشت پلک هام زندونی میشن ... حالم از دیروز همین ِ ، خستگی چندین و چند سال به تنم مونده و در و دیوار خونه برام تنگ تر و تنگ تر میشه

از تظاهر کردن خستم ... از خنده های الکی ِ از دیروز تا الان
مسیری رو پیش گرفتم که نمیدونم درسته یا غلط ... خوبه یا بد

چشم انتظار معجزم ، کآش دست خالی برم نگردونی خدا [ معذرت میخوام ازت بخاطر حرفای دیروزم ]

هوای حوصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Haniie

بهار قربانی

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
12,838
امتیازها
34,373
مدال‌ها
23
  • #25
بعد از مدت‌ها یه روز سرگرم کننده داشتم.
خیلی وقت بود که صبحم رو با گله کردن و گله شنیدن شروع و شبم رو با نفرین کردن باعث بانی سختی‌های موجود تموم می‌کردم.
اما امروز...
خدایا شکرت!
بعد از یک سال یه روز پر از خنده. یک روز پر از فعالیت بدون اجبار. صبح گردش تو باغ، ظهر آموزش فتوشاپ با دخترعموجان و شب با دوست‌هایی که سال‌هاست شدن همدم و خواهر و با افتخار طی دو ساعت هشت لیوان چای خوردم.
بهترین قسمتش دیدار متینا کوچولویی بود که یک سال و سه ماهش بود و فکر می‌کرد چون بردیا یه سال ازش کوچیک‌تره باید فیل عروسکی‌اش رو به کسی که بهش می‌گه دَدَ پیشکش کنه.
ما آدم‌ها به صورت غریضی بخشنده‌ایم. چی میشه که یاد بعضی‌ها میره به ضعیف‌تر و کوچیک‌تر باید کمک و رسیدگی کنن؟
چی میشه که من، توی اوج جوونی دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بهار قربانی

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
12,838
امتیازها
34,373
مدال‌ها
23
  • #26
چرا ملت تو این تاپیک چیزی نمی‌نویسن؟
مگه غیر از اینه که خاطره نویسی تمرین مهم برای نویسندگیه؟

***

به تازگی وارد وادیِ طراحی جلد شدم. خدایا! وقتی جلد سفارش می‌دادم عمراً نمی‌دونستم چی به چی می‌گذره. حالا نمی‌دونم خودم هم همین جوری بودم یا نه یادم نمیاد. آخرین باری که سفارش جلد دادم برای تقصیر بود که دوتا عکس فرستادم و ف.شیرشاهی ف.شیرشاهی فاطمه جان که خدا عمر با عزت بهش بده جلد رو زد. ولی بعضی‌ها خدا وکیلی خواسته یا ناخواسته کاری می‌کنن که آدم سر به کوه و بیابون بذاره.
یه بار یه گیف دیدم... دوتا شخصیت کارتونی توش بود. طراح و مشتری. مشتری حرف میزد و از گوش طراح خون می‌اومد. یه گیف هم دیدم با همین شخصیت طراح یه فکر بکر کرد و به شکل یه چراغ بالا سرش ظاهر شد و مشتری چراغ رو شکست. الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MehrDãd.K

کاربر فعال
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,234
پسندها
70,699
امتیازها
61,573
مدال‌ها
27
  • #27
اگه بخوام جواب خانم بهار قربانی بهار قربانی رو بدم ، باید بگم چون چنین تاپیک خیلی خوب و ضروری ای ، پین نبوده و رسما داشته خاک می خورده ... ! ×
خوشحالم که پیداش کردم و از یاسیِ عزیز بابت پین کردنش واقعا ممنونم ..
امروز چهاردهم اردیبهشت نود و هشته ... !
امروز اخرین اردوی زندگی من بود و ... می تونم بگم خیلی بهم چسبید و اگر نمی رفتم، قطعا به خودم ظلم کرده بودم ! ×
بماند که چقدر عکس گرفتیم، رقصیدیم ، زدیم زیر اواز ، مرغا رو کباب کردیم ، مسخره بازی دراوردیم و ... جدا ً عالی بود .
از راننده ی اتوبوسی که خودش پایه بود ، ما فلش رو درمیاوردیم ، فلش خودشو می زد صداشو تا ته زیاد می کرد ، از اینکه من شال مرجان !!! رو از سرش کشیدم و رسما کشف حجابش کردم و باهاش دست لری گرفتم و سرچوبی گرفتم. .. از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

I.YãSi

کاربر فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
996
پسندها
32,571
امتیازها
63,073
مدال‌ها
11
  • #28
فکر می‌کنید اخراج از کلاس می‌تونه خیلی غم‌انگیز باشه؟ بخوانید :)

سر کلاس عربی، معلممون داشت درس می‌داد و من و یکی از بچه‌های کلاس خیلی نامحسوس با هم حرف می‌‌‌‌‌زدیم که دید!
اونم بی هیچ حرفی گفت پاشید برید بیرون! :/
دوستم خواست التماس کنه که اجازه ندادم و گفتم پاشو بریم. :|
از کلاس رفتیم بیرون و بعد از کمتر از پنج دقیقه، یکی از بچه‌های کلاس رو فرستاد دنبالمون...
برگشتیم سرکلاس و خیلی عادی نشستیم.
معلممون یه نگاه به ما کرد و تو دفتر کلاسیش یه چیزایی یادداشت کرد.
بعد، بلند شد با افتخار گفت: «من دو نمره به میان‌ترم این دو نفر اضافه می‌کنم. »
رسما دهنم باز مونده بود و نمی‌دونستم دلیلش چیه که خودش گفت: «چون خیلی باادب بودن و سریع حرفم رو قبول کردن و با احترام کلاس رو ترک کردن! »
منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : I.YãSi

..TaraɲΘm..

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
759
پسندها
11,580
امتیازها
38,673
مدال‌ها
22
  • #29
امروز یکی از کنسل‌ترین روزهای دوران مدرسه‌ام بود که فوق‌العاده هم بود :)
حالا می‌پرسید چرا کنسل‌ترین؟!
براتون از اولش شرح می‌دم...
من امروز امتحان زیست (سه فصل سخت!) و زبان (گفتاری) و عربی (کل کتاب) داشتم و دیشب... هیچی نخوندم . _ .
وقتی میگم هیچی، هیچی‌ها! . _ .
خلاصه...
من امسال هیچی عربی تو خونه نمی‌خوندم، دیشب هم همین برنامه بود و نخوندم :/
(حالا هرچی معلم سال هشتم و نهمم منو به عربی علاقه‌مند کرد، این یکی از پارسال اومد زد زیر همه علاقه‌هام :|)
اومدم زیست بخونم سر گفتار اول فصل اولی که می‌خواستم بخونم خوابم گرفت، به زور یکم دیگه خوندم و با استرس رفتم یکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ..TaraɲΘm..

°.ELENA.°

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
998
پسندها
45,890
امتیازها
61,573
مدال‌ها
27
  • #30
من مال دوستامو میزارم فعلن جای خودم
همکلاسی‌های خنگ و باحال خودم
بمونین برام لنتیا :laughting: :facepalm:
عاشقتونم:facepalm::rofl:

116052

Photo by khodm
 
امضا : °.ELENA.°
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا