متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار مثل روز روشن|ڕۆژین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ڕۆژین
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,066
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #1
هر کس در این دنیا آرزوهایی دارد
نوشتن شاید یک رویا نباشد
چراکه همه ما از همان روز اولی که قدم در مدرسه می گذاریم،نوشتن را می آموزیم.
ولی جدای از یادگیری نوشتن به یادگیری درست نوشتن نیز نیاز داریم
اینکه تلخ ننویسیم،نوشته هایمان زهر نداشته باشند تا به هیچ کدام از خواننده هایش آسیب نرساند، آرامش هدیه دهد،نه اینکه خاطر خواننده را مشوش کند،بیاموزد، دوست داشتن هدیه دهد نه بی وفایی و...
باشد که همه ما اصول درست نوشتن را بیاموزیم و با نوشته هایمان کسی را نرنجانیم و بتوانیم دانسته هایمان را به دیگران منتقل کنیم.
در این مجموعه شعر علاوه بر شعرهای فارسی در قالب شعر نو وسپید،شعرهایی به زبان کردی به همراه ترجمه قرار داده ام.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #2
(زمستان و یاد تو)

از خواب بیدار شدم
با خود خیال کردم
امروز هم مثل روزهای دیگریست که سپری کردم
اما اشتباه می کردم
امروز بوی تو را می داد
به سوی پنجره رفتم
آری راست گفتم
برف می بارید
خاطره هایمان تک تک زنده شد
صدای خنده هایت
جای پایت
روی برف های حیاط
همه چیز به یادم آمد
حالا که تو نیستی
حالا که تو رفته ای
ولی من هنوز اینجا هستم
مثل تمام وقت هایی که بودم
مثل وقت آمدنت
مثل وقت رفتنت
مثل همین الان
با یک فنجان قهوه گرم
کنار پنجره خانه ام
روی صندلی راحتم
چشم به برف ها دوخته ام
همانند تماشاچی یک فیلم
نامزد اسکار قلبم
خاطره هایت را از همان اول مرور می کنم
گاه لبخند می زنم
گاه گریه سر می دهم
گـه گاه هم هردو را باهم قاب صورت می کنم
هرم گرم نفس هایم را
به شیشه پنجره هدیه می دهم
آرامشی وصف ناپذیر می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #3
(چه کسی مرا مـسـ*ـت می کند؟)

ساقیا باده ای مرا ده
می خواهم فراموش کنم
چو دیوانگان باشم
تنها بنوشم
و بخندم
ساقیا باده ای دگر ده
هذیان می گویم
نمی گریم
هیچ نمی دانم
تلو خوران می رقصم
من مستم
ساقیا دگر بار باده ای ده
چهره اش نیست در یادم
مـسـ*ـتی نشسته در کنارم
می گوید آرام:
می دانی چرا اینجایم؟
سری تکان دادم
لبخندی زد:
تا او را فراموش کنم
یارم را می گویم
از بی لطفی اوست که در اینجا می مانم
ساقی اینبار خود باده ای آورد
هرچه نوشیدم نشد
باز به یادم آمد
چشمهایم پر از اشک شد
دیوانه وار هرچه بدست آمد
شکستم
فریاد برآوردم:
دوای من چیست؟
ساقی نزدیک شد و گفت:
درد هرچه باشد،
دوا نیز همان است
هیچ باده ای مـسـ*ـت نتوان کرد
چنان که تو خود مـسـ*ـت زلف یاری
چاره کار همان اوست
نزدیک شو یاری اش بطلب.
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #4
(دایە وەرە)

دایە وەرە
بگەبە هاوارم
خەریکن هەڵم ئەدڕن
دایە وەرە
دەنگم هەڵئەهێنم
کەس نایە بە هاوارم
هەر ئەتۆی خەمخۆرم
دایە وەرە
دەردەکەم گرانە
بێ دەرمانە
قوڵە
دایە وەرە
هەر ئە تۆی دەرمانم
دەرمانی سەر برینەکانم
ساڕێژ کە زامە قوڵەکەم
دایە وەرە
ئێرە پڕ لە گورگە
ددانیان تیژە
ترس هێنەرە
دایە وەرە
ئەم خەڵکە ساردن
گۆیان لێ ئەبێ و هەر کەڕن
لەلام دانیشتون
بە هاوارم بەڵام نایەن
دایە وەرە
ئەزانم هەرچەندیش دوور بی
بەڵام هەر ییت
هەر گوێت لێ ئەبی
دایە وەرە
باوەشت کەوە
لای لایەم بۆ بڵێ
ئارامم کەوە
دایە وەرە
بڵێ ڕۆڵە
ئەم دوونیا ڕەشە
سارد و ناخۆشە
ڕەق و سەرسەختە
جگە لە دایکت
کەس بە هانات نایە
بە دەردت ناگری و خەمخۆرت نییە
دایە وەرە
ئاهم بۆ بکێشە
دەس بە سەرما بهێنە
بۆم ڕەوانە کە
کانی چاوانت
ئاگری گیانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #5
(معلم من)

چه بنویسم برایت
که نکنی رهایم
از چه بگویم برایت
که بگیری دست هایم
از آن روز که در باغ شادان و رقصان بودی، بگویم؟
از آن روز که در زیر باران می چرخیدی، بنویسم؟
از آن روز که آرام قدم برمی داشتی، بگویم؟
از آن روز که شیطنت می کردی، بنویسم؟
از آن روز که گریه می کردی، بگویم؟
از آن روز که زیباییت مرا مدهوش کرده بود، بنویسم؟
از آن روز که زشتی ات مرا به خنده انداخت، بگویم؟
در تمام لحظاتی که تو بودی، دوستت داشتم
تو معلم
ومن شاگردی زیرک که می نویسم
نام تو را بر دفترم
دیکته می گویی:
بنویس زندگی
نام تو را نوشتم
بنویس دوستی
نام تو را نوشتم
بنویس عاشقی
نام تو را نوشتم
بنویس خنده
نام تو را نوشتم
بنویس گریه
نام تو را نوشتم
بنویس تقدیر و سرنوشت
باز هم تو را نوشتم
آمدی به سمتم
دفترم را بگرفتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #6
(نامه ای به دخترم)

دخترکم
شیرینم
حالا که در بطنم هستی
حالا که من مادر می شوم
چه بد، چه خوب
می خواهم چیز هایی به تو بگویم
تا فردا گله نکنی
که مادر خوبی نبودی
این دنیا آنقدر ها که فکر می کنی خوب نیست
به یاد داشته باش
که زیاد لبخند نزنی
که روزگار، همه را با گریه از تو می خرد
شاید من هم در کودکی با صدای بلند خندیده ام
و خواب زمانه را به هم ریخته ام
که حالا همه را با گریه جبران می کند
بیاموز مثل مادرت ساده نباشی
اینجا تاوان سادگی سنگین است
اینجا سادگی به حراج گذاشته می شود
آنچه قیمتش سر به فلک می گذارد،
دو رویی ست
مثل مادرت عاشق نشوی
اینجا عاشق شدن کشک است
اینجا دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #7
(مرا در گوشه ای دفن کنید)

امروز میروم
صدای جشن و سرور می آید
کفنم را سیاه بپوشانید
مثل بختم
مثل سیاهی جهانی که در آن زندگی نکردم
مثل دل آدم هایش
مثل سیاهی چشمانم
مثل سیاهی موهایم
حال که گردنم با طناب بدبختی به دار آویخته شده
اگر این کاغذ پاره را یافتی
به حرمت بودنم در این دنیا
به حرمت دل شکسته ام
به حرمت زندگی نکرده ام
مرا در قبرستان دفن نکنید!
آنجا خاکش سرد است
آنجا هم پر از آدم هایی مثل خودم است
مرا در مکانی دور
در گوشه ای
زیر خاک دفن کنید
تا مبادا پای یک آدم سنگی به آن باز شود
تا مبادا کسی گلی بر مزارم بگذارد
آخر در دنیای سیاه مردگان
مرا چه حاجت به گل های رنگی
آن هم از طرف که؟
همان آدم هایی که خود طناب را به گردنم آویختند
همان هایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #8
(وجود ما)

خدایا نمی دانم ما را برای چه به این دنیا کشاندی
تنها چیزی که دیدیم، سختی بود و بدبختی
شاید برای خالی نبودن عریضه
و توازن جهان
و یا شاید هم برای حسرت دیدن
تا آمدیم بچگی کنیم،
بزرگ شدیم
تا آمدیم جوانی کنیم،
پیر شدیم
و در میان تمام این بزرگ شدن ها و پیر شدن ها
تنها به دنبال مقداری زندگی بودیم
یک تکه زندگی با طعم شیرین چای و نبات
اما فقط آه نسیبمان شد
و تا آمدیم زندگی را دوره کنیم،
قبر آماده، به دنبال جسد می گشت

(ڕۆژین)
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #10
(جان جان)

رسم شده در یادم
قامت رعنای تو
حک شده در قلبم
نام پر معنای تو
جاری شده در چشمانم
چشمه سیاه چشمان تو
می شنود هردم
این گوش های من
صدای خوش آواز تو
به جان می سپارم
عطر موهای تو
می کشد در آغوشم
زلف پریشان تو
می سرایم هردم
شعرها از عشق تو
ای جان جانم
بی تو من نمی توانم
با من بمان
در این جهان
که تنها تو را می خواهم
و بی تو من هیچ ندارم
پس بمان
ای جان جان

(ڕۆژین)
 
امضا : ڕۆژین
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا