متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار مثل روز روشن|ڕۆژین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ڕۆژین
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 1,066
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #21
(مرده)
من از همان آدم هایی هستم که
وقتی غرورش را شکستند،
می خندد
آنقدر می خندد
تا به گوشه ای برسد
در آنجا می نشیند
تک تک تکه های غرورش را در آغـ*ـوش می کشد
و آنقدر گریه می کند
تا هیچ از او باقی نماند
صبح که از خواب بیدار شد،
دگر اویی نیست
تنها یک مُرده است
که قدم به دنیای مردگان گذاشته

(ڕۆژین)
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #22
(باتلاق ناامیدی)

اعصاب خراب، داغان
نابوتِ نابوت
در یک مرداب افتاده ایم
هرچه خود را بالا می کشیم،
پایین تر می رویم
شکست خورده ایم
دیگر هدف استوار ماندن نیست
هدف تنها، ماندن است
اما نفس در میان گِل ها خاموش می شود
دست ها در میان گِل، خشک می شوند
چه می توان کرد؟
تقلای بیشتر یا
در سکوت به تمنای مردن
ایستادن؟
نفس را چگونه بازتوان گرداند؟
زندگی را چگونه باز توان کرد؟
اشک و آه چاره کار نیست!
پس چیست؟!
شاید یک دست کمک
یا یک شاخه درخت
تا دستگیر تو شود
همان می شود نفسی تازه
جانی در بدن
یاری ام ده
تا غرق نشوم در باتلاق نا امیدی
تا جانی دگر یابم

(ڕۆژین)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #23
(تندیسی از عشق)

امروز شکسته ام،
در دردی بزرگ
جانی نیست در تن و بدنم
بگیر دستانم را
از روح خود در وجوم بدم
بیا و توبه کن
از من...
در تمام طول عمرم،
همچون تندیسی زیبا، پرستشت کردم
طوافت کردم
و تو، تنها بنده ات را
در زیر آواره های دلش رها کردی
نابودش کردی،
رهسپار کوی فراموشی ست
بیا و بگیر دستانم را
بگیر دستانم را تا فراموش نکرده ام لبخند را
تا دریای چشمانم،
غرق نکند تو و تمام خاطره هایت را
تا گله هایم از خدا،
سر به فلک نبرده اند
تا سرخی چشمانم،
نشان از سیاه شدن قلبم ندارند
چو بگرفتی این دست ها را،
همچو کودکی نوپا
یاد می گیرم راه رفتن را
چو لبخندت را
جواهر صورت کردی،
دریایم را می خشکانی
سرخی چشمانم را،
سیاهی قلبم را
با چشمانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #24
(عشق گل)

من را ببین
دست به دعایم
همچون گلی که در حال خشک شدن است
ولی اجازه نشستن هیچ قطره بارانی را بر روی خود نمیدهد
تنها منتظر قطره نیلوفری خود است
و با خود زمزمه می کند:
خدایا کی میرسد؟
نکند بر زمین افتاده باشد
قطره نیلوفری من زود بیا
نکند جانی در این بدن نماند

(ڕۆژین)
 
امضا : ڕۆژین

ڕۆژین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
323
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #25
(دست هایش را می گیری؟)

می توانی دست هایم را بگیری؟
اینجا یک من افتاده است
توان بلند شدن ندارد
گـ ـناه دارد
دست هایش را می گیری؟
سنگ صبور می خواهد
سنگ صبورش می شوی؟
شانه ای برای اشک هایش می خواهد
شانه ات را قرض می دهی؟
گوشی شنوا می خواد
گوش می دهی؟
خواست برود
من با التماس گفت:نرو
سنگ صبور گفت:
سخت است
در توان من نیست
من گفت:
نرو، بخدا هیچ نخواهم
تنها بمان
دگر درد ندارم
کنارم بنشین
دگر غم ندارم

(ڕۆژین)
 
امضا : ڕۆژین
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا