- ارسالیها
- 25
- پسندها
- 323
- امتیازها
- 1,690
- نویسنده موضوع
- #11
( دفتر خاطراتم)
روزی در جایی شنیدم
کسی گفت که خاطره هایت را بنویس
تا آنها را از یاد نبری
تا روزی دوره شان کنی
و با آنها لبخند بزنی
و گـه گاه نیز اشکی از چشمانت بچکد
آن گاه همه چیز برایت زنده می شود
ای کاش به سخنش گوش نداده بودم
بزرگترین اشتباهی که کردم
همین بود
همه چیز بی حس و حال بود
تا تو آمدی
به زور خودت را در میان نوشته هایم ،
جا کردی
نفهمیدم چه شد
تنها در یک صفحه از دفترم،
نام تو حک شده بود
اما از همان صفحه به بعد،
تو دیگر در نوشته هایم نبودی
بجایش
در ذهنم
در قلبم
تنها سخن از تو بود
خواب با تو بود
و خیال نیز همچون
گذشت آن روزها
حال که دفتر را ورق می زنم
می بینم که صفحه هایش خالیست
همان جا که باید تو می بودی
درست است
تو باید یک...
روزی در جایی شنیدم
کسی گفت که خاطره هایت را بنویس
تا آنها را از یاد نبری
تا روزی دوره شان کنی
و با آنها لبخند بزنی
و گـه گاه نیز اشکی از چشمانت بچکد
آن گاه همه چیز برایت زنده می شود
ای کاش به سخنش گوش نداده بودم
بزرگترین اشتباهی که کردم
همین بود
همه چیز بی حس و حال بود
تا تو آمدی
به زور خودت را در میان نوشته هایم ،
جا کردی
نفهمیدم چه شد
تنها در یک صفحه از دفترم،
نام تو حک شده بود
اما از همان صفحه به بعد،
تو دیگر در نوشته هایم نبودی
بجایش
در ذهنم
در قلبم
تنها سخن از تو بود
خواب با تو بود
و خیال نیز همچون
گذشت آن روزها
حال که دفتر را ورق می زنم
می بینم که صفحه هایش خالیست
همان جا که باید تو می بودی
درست است
تو باید یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.