- تاریخ ثبتنام
- 7/6/18
- ارسالیها
- 1,264
- پسندها
- 19,077
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 27
- سن
- 21
در حالی که هندزفری سیاه رنگی در گوشم گذاشته بودم، در کوچه باغی های تنگ و سرسبز قدم می زدم. تنهایی سبب شده بود که هرچند همانند گذشته نمی توانستم از سفر لذت ببرم اما به اینجا بیایم. شاید این مقدمه ای شد برای سفرهای آینده ام. سفرهایی که شاید بتوانم از طریق آن ها گذشته ام را به فراموشی بسپارم.
***
گذشته-لذت-کوچه-دوست
قدمهایم را آرام تر برداشتم تا احساس تنهایی بیشتر مرا در برگیرد، دلم می خواست افکار از هم گسیختهام را در دشت بیخیالی رها کنم اما...با نگاهی که اشک مانع واضح دیدن آن بود و با حسرت به آن دو که در کنار هم قدم میزدند و با عشق به هم نگاه می کردند آن ها را همراهی میکردم... بله این حقم است! این تاوان اشتباهاتم است که بر زندگیام سایه انداخت و موجب دوری او از من شد، پس برای مجازات کردن خودم نگاه میکنم و دور شدن اون ها رو از گوشه ای، در پارکی که برای من یادآور خاطرات مشترکمان است تماشا میکنم.
دشت، تنهایی، افکار، موج، احساس