متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار چالش جدید جمله سازی

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

blogmaker95

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
18
پسندها
222
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #81
بعد دوباره دوید تو کوچه و بچه قلدرا رو صدا زد
 
امضا : blogmaker95

._.Negar

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
235
پسندها
3,054
امتیازها
16,633
مدال‌ها
10
  • #82
یکیشون که از همه تپل تر بود، با اون موهای فرفریش که از عرق زیاد چسبیده بود به پیشونیش، درحالی که بستنیشو لیس میزد خنده ی بلندی کرد و گفت : بببببببه اینکه چوب کبریت خودمونه!
 

Queen of flowers

کاربر حرفه‌ای
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
4,783
امتیازها
27,173
مدال‌ها
2
  • محروم
  • #83
با این حرف پسر مو فرفری، ترسی در دل پسرک به وجود امد؛استرس پسرک بیشتر شد و دستشویی اش گرفت
چون هر وقت پسر مو فرفری چنین حرفی می زد یعنی وای به حالت بود، دخلت را می اورد، تو را بی جون تحویل خانواده ات می داد.
پسر مو فرفری به خاطر تپل بودنش زور زیاد تری نسبت به بقیه داشت.
او به پسرک پیشنهادی داد، پیشنهادش این بود که پسرک با او مبارزه کند؛ انها گفتند که اگر پسرک برنده ی این مبارزه شود برای همیشه دست از سر او بر می دارند و اگر بازنده شود تا اخر عمر پسرک، او را ازار می دهند.
حال او باید مبارزه می کرد پس از انها پرسید:کی می خواهیم مبارزه کنیم؟
انها در جواب گفتند:یک هفته به تو وقت می دهیم تا خودت را اماده کنی بعد از یک هفته مبارزه ی ما شروع خواهد شد...
 

Maryam.chitsazii

ویراستار انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
993
پسندها
5,067
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
  • #84
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] HONEYEH

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,563
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • #85
خیلی ترسیده بود و نمیدانشت چه کند!
 
امضا : NARGES AMIRI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] HONEYEH

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • #86
امضا : bahareh.s

HONEYEH

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
24,962
امتیازها
48,073
مدال‌ها
20
سن
24
  • #87
امضا : HONEYEH
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] HanAneH

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • #88
می خواست فرم بدبختیاشو پرکنه که...
 
امضا : bahareh.s

زاده ی آتش

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
57
امتیازها
83
  • #89
چون پسرک لاغربود وفرمی که پر کردوبه منشی داد منشی وقتی فهمید تازه کار است به او گفت دنبالم بیا
پسرک به همراه منشی از راهروی تنگی عبور کرد تا به یه درب رسید وقتی از درب خارج شد فهمید که اینجا در پشتی سالن است خواست برگردد و که دیر شده بود منشی با استفاده از داروی بیهوشی پسرک را بیهوش و سوار ون سیاه کرد ورفت گوشه ی دیوار با رئیسش تماس بگیردتا بگوید برای باند یه تازه کار پیدا کرده منشی نیز سوار ون شد و ون به حرکت در اومد.....
 

Shabnam~d

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
597
پسندها
4,526
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
  • #90
پسرک چشمان خسته اش را به سختی باز کرد و نگاهی به اطراف کرد...
با به یاد آوردن موقعیت تکانی خورد که با دست و پای بسته اش مواجه شد.
با خود گفت: آخه خدایا، چرا باید این همه بلا سر من بی...
تا خواست ادامه ی حرفش را در دل بازگو کند، ناگهان در سیاه رنگ فلزی با صدای جیر جیری باز شد و...
 
امضا : Shabnam~d
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا