• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تیره‌ی سرخ | آذربان کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,043
پسندها
38,804
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
تیره‌ی سرخ
نام نویسنده:
آذربان
ژانر رمان:
معمایی، درام
کد رمان: 2013
ناظر: Taraneh.j Taraneh.j



به نام او

خلاصه:

در شبی مبهم، مهتاب بر پنجره‌های کهن می‌تابد و سایه‌ها آرام در دل تالار می‌لغزند. خاندان، گرد هم آمده‌اند تا صدای وصیتی دیرین را از میان غبار زمان بشنوند؛ امّا ناگاه سوگی سنگین نقش‌آفرین می‌شود، سوگی که چون شبی رازآلود، پرده از چهرهٔ پنهان حقیقت برمی‌گیرد. نقاب‌ها فرو می‌افتند، چهره‌ها از پسِ نقش‌ها بیرون می‌جهند و نگاه‌ها، سنگین از ناگفته‌ها، در هم گره می‌خورند. کدام دل، بارِ راز مگوی خاندان را بر دوش دارد؟ و کدام لب، مهر سکوت را تا سپیده‌دم نگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,416
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
سطح
26
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,043
پسندها
38,804
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
در عمق خنده‌ی شمع‌های تابان، سایه‌ها آرام‌آرام قد می‌کشند و در گوش دیوارها نجوا می‌کنند. لبخندها نقاب‌هایی بر حقیقت می‌زنند و نگاه‌های آشنا، رازهایی را در دل خود پنهان می‌دارند. و ناگهان سکوت می‌شکند، فریادها فضا را پر می‌کند و واقعیت زهرآگین خود را نشان می‌دهد. شب می‌گذرد سایه‌ها زنده‌اند. گویا این، آغاز داستانی است که هیچ کس از پایانش بی‌خبر نیست.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,043
پسندها
38,804
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
باران از نیمه‌های راه شروع شده بود. آن‌قدر سنگین که برف‌پاک‌کن ماشین، بی‌وقفه تقلا می‌کرد تا راهی برای دیدن بیابد و باز هم نمی‌رسید همه‌ی قطره‌ها را از شیشه بزداید. بوی خاک خیس و نمِ درختان توسکای اطراف جاده، فضا را پر کرده بود. شمیم، شیشه را پایین کشید. هجوم سرما به صورتش و برای لحظه‌ای سوزشی سطحی روی پوستش حس کرد و شیشه را بالا کشید.
هوا پر از مه بود و جاده گویی پیچکی رشد و پیچش شده بود. شمیم در هر پیچ حس می‌کرد به گذشته نزدیک‌تر می‌شود. گذشته‌ای که نمی‌خواست دوباره ببیند.
کنار او، مادرش فریماه، با دستانی در هم قفل شده نشسته بود. حلقه‌ی نقره‌ای‌رنگ در انگشتش هنوز برق خفه‌ای داشت و پوست دستش از استرس کمی رنگ‌پریده بود. کت خاکستری ضخیمی پوشیده و روسری‌اش را مرتب؛ اما محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,043
پسندها
38,804
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
فریماه با نگاهی خیره لبخند زد و سری تکان داد. دوست داشت جلو رود و او را در آغوش کشد؛ اما غریبگی می‌کرد. مثل تمام این سال‌ها.
مهری با مانتویی بلند و سورمه‌ای‌رنگ، روی مبل گوشه‌ی سالن نشسته بود. شنل قهوه‌ایِ کمی ضخیمی روی دوشش و دستانش را روی زانو گذاشته بود؛ بی‌حرکت.
پشت سرش، الناز با پیراهن پشمی زیبایش ایستاده بود و با تلفن همراهی در دست داشت، چشمان بی‌حوصله‌اش را روی صفحه‌ی خاموش گوشی دوخته بود.
کمیل نیز کنار پنجره بود، جایی میان قوس افتاده بر کمر پرده‌ها. فقط بخشی از چهره‌اش دیده می‌شد. ریش کوتاهی داشت و کاپشن چرمی مشکی پوشیده بود. نگاهش وقتی به شمیم افتاد، لحظه‌ای مکث کرد. لبخندی نداشت، احساساتی نیز گریبانش را نفشرد.
لحظاتی گذشت. همه جلو آمدند و ابراز دلتنگی کردند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,043
پسندها
38,804
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
خواست به عقب بازگردد که ناگهان با خاموشی یک‌باره‌ی اتاق، به این پی برد که برق رفته است. نفس لرزانی کشید و به عقب بازگشت. هیچ‌کس نبود؛ فقط پرده‌ی نیمه‌باز بود و باد سردی که از شکاف پنجره می‌آمد
پلکی زد که از پایین صدای سهراب آمد:
- پس کجایین؟ بیان پایین!
شمیم نفسش را بیرون داد. شال را روی سرش نیم‌بند کرد و با سرعتی کمی بیشتر، از پله‌ها پایین رفت. صدای پله‌ها چون تپش قلبش، یکی‌یکی بلندتر می‌شد.
شمیم آخرین نفر بود که از پله‌ها پایین رفت. نور شمع‌هایی که روی میز بلند ناهارخوری چیده بودند، به شکلی لرزان روی دیوارها می‌رقصید و صدای رعدهایی که در دوردست، آسمان را می‌خراشیدند، گاهی لرزش خفیفی به شیشه‌های بلند می‌داد.
سالن با آن سقف بلند و لوستر خاموشش، حال غریبی پیدا کرده بود.
بوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا