«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع ^Maryam^
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 277
  • بازدیدها 6,865
  • کاربران تگ شده هیچ

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #71
۷۰) رخت نمونه ی صورت نگار چین باشد

عجب که درهمه چین صورتی چنین باشد

به آستانه ی جنت فرو نیارد سر

سری که بر سر کوی تو برزمین باشد

هوای باغ و تمنای راغ در سر نیست

مراکه داغ هوای تو بر جبین باشد

دهان ز چشم من تنگدل چو پوشانی

مگیر خرده برآن کس که خرده بین باشد

دلم زعشوه ی چشم تو چون تواند رست

که فتنه ایش زهر گوشه درکمین باشد

بریخت مردم چشمت به غمزه خون دلم

برو حلال ولی مردمی نه این باشد

اگر نوازی و گر می کشی ترا زیباست

که نازنین چه کند کان نه نازنین باشد

ز دود سینه ی من گر حذرکنی شاید

که آه سوختگان دود آتشین باشد

شکیب ابن حسام از لب تو ممکن نیست

مگس چگونه شکیبد چو انگبین باشد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #72
۷۱)هرشب از طوفان چشم آب از سرما بگذرد

مردم چشمم ندانم چو ز دریا بگذرد

اشک خون آلوده ی من با شفق همدم شود

آه مینا گون من زین سقف مینا بگذرد

گر ندیدی زحمتی از خار مژگان پای دوست

دیده مفرش کردمی در راه تا وا بگذرد

هر شب از آشوب قدش صدبلابالا شود

برگذرگاهی اگر آن سرو بالا بگذرد

گل ز خجلت خوی کند، نرگس سراندازد به پیش

بر چمن گر قامت آن شوخ رعنا بگذرد

در دماغ باد ناید بوی ریحان بهشت

گر دمی بر طرف آن زلف سمن سا بگذرد

تلخی مردن نبیند آنکه وقت نزع روح

بر زبانش نام آن لعل شکرخا بگذرد

چون بنفشه سر برآرم پای بوسش را زخاک

سایه ی سَروش اگر بر تربت ما بگذرد

خانه ی صبر تو یغما گردد ای ابن حسام

گر خیالی بر دلت زان ترک یغما بگذرد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #73
۷۲)چون عارض تو سنبل مشکین برآورد

خطّت بنفشه بر گل نسرین برآورد

چشم سیه دل تو که در عین کافریست

در یک نظر به غمزه صد ازدین برآورد

آیینه ی رخ تو به یک جلوه هر نفس

آه از نهاد این دل مسکین برآورد

زلف بنفشه بوی تو بر طرف لاله زار

خوشتر ز روضه ای که ریاحین بر آورد

از شبنم دمادم این چشم چشمه خیز

خاک ره تو لاله ی خونین برآورد

یاران به همتی نظری کاین غریق آب

از بحر آب دیده نمد زین برآورد

ابن حسام طبع تو از نو بهار شعر

در باغ فکر صد گل رنگین برآورد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #74
۷۳) جز خم زلفت دلم پناه ندارد

جانب دلها چرا نگاه ندارد

کیست که از تاب آن دو سنبلمشکین

همچو بنفشه قد دوتاه ندارد

مردمی کن که پیش چشم سیاهت

خانه ی مردم چنین سیاه ندارد

سینه ی چون مجمرم ز آتش هجران

جز نفس گرم من گواه ندارد

نامه ی دردم به دست باد سپردم

لیک صبا بر در تو راه ندارد

دل به سوی میکده پناه ازآن برد

بیش سر درس خانقاه ندارد

ز ابن حسام از چه روی زلف تو پیچید

داغ تو دارد جزین گـ ـناه ندارد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #75
۷۴) عارض تو چون خط سیاه برآرد

دایره ی مشک گرد ماه برآرد

یوسف دل شد اسیر چاه زنخدان

هم رسن زلف تو زچاه برآرد

از نفس گرم من عذار بپوشان

کاینه زنگ از غبار آه برآرد

درخم ابروت جان به سجده فرورفت

سرزقیامت ز سجده گاه برآرد

از سر خاکم گیاه مهر تو روید

چون گلم از تربتم گیاه برآرد

ابن حسام از تطاول سر زلفت

دست تظلّم به پادشاه برآرد

داد دل من ز دست غمزه ی شوخت

گر ندهی دست دادخواه برآرد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #76
۷۵) یاد لبت کنم دهنم پرشکر شود

نام رخت برم همه عالم قمر شود

با ابروی سیاه تو پیوسته ام خیال

تاکی خیال کج زسر ما بدر شود

تیر خدنگ غمزه ات از دل کند گذر

گر نه فضای سینه مرو را سپر شود

بنشین که با تو عمر گرامی به سر بریم

عمر آنچنان خوش است که باجان به سر شود

شرح فراق یار نوشتن مجال نیست

کز آب دیده صفحه ی طومار تر شود

ما ره به اختیار به مقصد نمی بریم

آری مگر عنایت او راهبر شود

هر نیک و بد که بر سر ما می رود قضاست

هرگز گمان مبر که نبشته دگر شود

ابن حسام چشم به بهبود روزگار

مگشای و زان بترس کزین هم بتر شود

بگذر ز سر که در ره عشاق اگر ترا

کاری به سر شود هم از این رهگذر شود
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #77
۷۶) اگر ساقی به بزم ما قلندر وار بنشیند

بسا صوفی که اندر حلقه ی خمّار بنشیند

به زاریّ دل زارم ترا ای دل نیازارم

کزان زاری ترا بر دل مباد آزار بنشیند

به عزم رفتن از مجلس به هر باری که برخیزی

از آن برخاستن بر دل مرا صدبار بنشیند

چو خشم فتنه انگیزش کند مستی و مستوری

نماند هیچ زاهد راکه او هشیار بنشیند

کسی در معرض مردان برآرد نام منصوری

که برخیزد زسر و آنگه به پای دار بنشیند

کسی در دیده ی مردم بود چون مردم دیده

که همچون دیده ی گلگون میان خار بنشیند

دل ابن حسام از رنج و از تیمار بیمار است

مگر دلبر به تیمار دل بیمار بنشیند
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #78
۷۷) قول مطرب دل من دوش به راهی زد و برد

چشمش آرام دل من به نگاهی زد و برد

غمزه ی دوست به یغمای دلم تیزی داشت

وه که بر مخزن دل خانه سیاهی زد و برد

هرغباری که بر آیینه ی دل بود مرا

ای عجب صیقلی عشق به آهی زد و برد

خیل غم داشت کمین بر دل من باز ببین

که برین قلب شکسته چه سپاهی زد و برد

سایه ی سرو قدمت برسر ما باقی باد

که به باغ آمد و بر برگ گیاهی زد و برد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #79
۷۸) خط مشکین که برگرد رخت چون عود می گردد

بدان ماند که در بالای آتش دود می گردد

زتاب مهر تابان جمالت پرتوی دارد

شب این مشعل که بر ایوان دود اندود می گردد

صباگویی که از چین سرزلف تو می آید

که از بویش نسیم باغ مشک آلود می گردد

دل بیمارم از گوی زنخدان تو می گوید

به گرد سیب سیمین از پی بهبود می گردد

نه بر گردم نگردانم سر از تیغ تو گردانم

که دست و تیغ تو از من به سر خشنود می گردد

ایا ابن حسام از سر قدم کن در ره جانان

ایازی هر که کرد اوعاقبت محمود می گردد

زبور عشق تو روح القدس درگوش می گیرد

چه خوش مرغی به گرد نغمه ی داوود می گردد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #80
۷۹) ما را به جای آب اگر از دیده خون رود

چون رفت جان هرآینه صبر و سکون رود

از گوشه ی جگر نرود داغ او مرا

آری ز سینه داغ جگرگوشه چون رود

سیماب آه من بکند چرخ را سیاه

گر آه من به گنبد سیمابگون رود

برکوه اگر نهند تحمل نیاورد

آنچه از غم تو بر دل زار و زبون رود

تریاک روزگار نباشد دوا رسان

انرا که زهر داغ تو اندر درون رود

چون دل به قوت ملکیّت برد شکیب

صبر از دریچه ی بشریّت برون رود

عقل جنون گرفته فروشد به کوی غم

ترسم که عقل درسرکارجنون رود

هردم زچشم من بچکد اشک لاله رنگ

درچشم کان خیال رخ لاله گون رود

کوروکبود چرخ که از جور روزگار

برمن هر آنچه می رود از چرخ دون رود

ابن حسام از در دولت پناه دوست

بر وعده ی پناهگه آخر برون رود
 
امضا : ^Maryam^

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا