• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 777
  • بازدیدها 33,583
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #761
با حلقه شدن غیرمنتظره دست‌هایی به دورش، شکمش انقباض یافت و پلک‌هایش آنی کنار رفت به چشم‌هایی که یک سر و گردن افراشته بود. دوباره موتور خنده‌اش روشن شد و خالی از اراده به حرف آمد:
- ترسوندیم.
حلقه تنگ‌تر شد و طنینش در تنگنای گوشش رجز خواند:
- اهمیتش به چه دردی می‌خوره وقتی ترسناک‌ها دوست‌داشتنی‌ترن؟!‌
- جون همون گارفیلد برو صورتت رو پاک کن! شکمم درد گرفت.
یک دست آریا بالا رفت. نگاه خندانش از آینه به آریا بود و نگاه نامفهوم آریا به نیم‌رخ او... . انگشت شستش اشک گوشه چشم‌های باران را زدود.
- واسه دیدن صورت خندونت، هر روز با یه شکل میام پیشت.
دستان ظریفش حلقه دورش را گرفت. صمیمانه گفت:
- صورتت رو عین گربه کردی، ولی ذاتت همون شیره.
حلقه را نگه‌داشته به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #762
گر گرفت و از شور ویران شد. چه ویرانه‌ای که حتی اگر آباد هم می‌شد، توفیری نداشت. یک تکرارِ تکرار نشدنی! گویی هردو زمان و مکان و شخص سوم کوچکی را که منتظرشان بود فراموش کرده بودند. خودش دست به عمل شد و آنتن صحبت‌شان را به جهت دیگری مایل کرد.
- نگفته بودی یه خواهرشوهر کوچولو هم دارم.
از سرویس بهداشتی خارج شدند.
- نشد تو کاغذ بنویسم.
- انگار خیلی وقته هم‌دیگه رو می‌شناسین.
- این ویلا رو از پدر مانلی خریدم.
سری جنباند. روی تخت نشست و موذیانه پرسید:
- چرا این نیم‌وجبی روت کراش داره؟
تکیه به میز، دست به جیب شلوار جینش برد.
- اوایل که ساکن این‌جا شده بودم، مادرش واسم غذا پخت و خدمتکار خونه‌ش رو آورد خونه رو تمیز کنه.
- خودت یه عمارت رو می‌چرخونی.
بازتاب سؤالش در چشم‌های آریا لایه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #763
صندلی را برایش عقب کشید و مجال گفت‌ و گوی مضاف نداد. بی‌تکلم پشت میز جای گرفت و عملکرد ژولیتش را زیرنظر برد. آریا میز را با تأمل و بی‌آلایش چید و در مرحله آخر‌‌، سینی شیشه‌ای لازانیا را وسط میز نهاد، حتی در برش دادنش هم مجوز مداخله نداد. پس از لحظاتی اجمالی، مانلی چنگال را مشت کرده و حینی که با ولع می‌خورد گفت:
- خیلی خوشمزه‌س زن‌داداش!
با نگاه به سر و گردنی که تنها از جثه ریزش عیان و آرنج‌هایش تکیه‌گاه بود، لب زد:
- نوش جونت!
آریا به تحسین از باران و تأیید مانلی، لقمه‌اش را قورت داد و لپ‌ دخترک را آرام کشید.
- خوشمزه‌تر از این پیدا نمی‌کنی مانلی خانم.
- مامان منم خوشمزه درست می‌کنه داداشی. چرا یه کم خوردی زن‌داداش؟ دوست نداری؟ سُسم نزدی.
چنگال را روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #764
پدر شدن، آریا را فوق‌العاده می‌کرد. هردم به خود می‌بالید و خدا را شاکر می‌شد از اینکه زیبایی زندگی را از نگاه و‌ کردار متفاوت او نظاره و تجربه کرد. خم شدن سر مانلی هوشیارش کرد که زیر گوش آریا که درحال ریختن دمنوش در استکان‌ها بود، پچ می‌زد. آریا به نیمه چرخید و گوشه چشمی به باران کرد‌، سپس با پاسخ مختصرش‌ دخترک را خنداند. پا روی پا انداخت و مزاح کرد:
- اگه زیادی غریبه‌م برم بیرون بشینم.
آشپزخانه را ترک کردند. مانلی موذیانه خطاب به آریا گفت:
- بگم داداشی چی بهم گفتی؟
آریا دستش را نمایشی کنار دهانش گذاشت و حین قرار دادن سینی بر میز گفت:
- اگه می‌خواستم بشنوه دمِ گوشت نمی‌گفتم.
باران زیرکانه گفت:
- فعلاً که داداشی شما یه جور رفتار می‌کنه که بفهمم.
مانلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #765
باران محو کلام صریح آریا شد که هیچ مزاحی در آن نبود. شگرد آریا همین بود. حرف‌هایش در موقعیت‌های معمولی خاص بود و با کردار ناب خود، قلب او را به‌ نحو ویژه‌ای در سینه لرزاند و قرارش را بی‌قرار کرد. آریا با همین کردارش برای او آریا بود. دخترک که سکوت و نگاه معنادار آن‌ها را دید، با صدای کارتون مورد علاقه‌اش پرت تماشای تلویزیون شد. باران کنار آریا نشست. آهنگ سخنش برخلاف آهنگ نگاهش خونسرد بود.
- یادم باشه به هیچ بچه‌ای اعتماد نکنم، اون هم بچه‌های این نسل که رفتارشون بیشتر از سنشونه.
- ولی من یادمه حرف راستو‌ از بچه بشنوم.
چشمه گرمای نگاهش به کلام روان شد و به کهکشان خرمایی آریایش جریان یافت.
- جدی نگیر!
- که تو خوشگل‌تری؟
- انتقادپذیر باش! شاید یکی باشه بگه تو خوشگل‌تری.
انگشت به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #766
پاسخ مورد انتظارش نبود. آریا وابسته کارش بود. به نقل سیما خانم، علاقه وافر پسرش به رشته نظامی، ماه‌ها او را از شرکتش دور می‌کرد. آریای سرگرد، راه‌های صعب و پرتلاطمی گذرانده و داوطلبانه در مأموریت‌های بزرگ دخیل بود، پس چگونه راحت دست از آن می‌شست؟ پاره‌خط مستقیم نگاهشان به هم وصل بود.
- آریا! نگو که به‌خاطر من...
- یادته بهم گفتی وجود این محافظ‌ها تا کی لازمه؟ تو از این وضع راضی نبودی. حقیقتش منم نبودم. بزرگ‌ترین نقطه ضعفم دست دشمن رو بود و بارها باهاش امتحانم کردن. من به‌خاطر علاقه‌م زندگی بقیه رو تو خطر انداختم. شرایطم با شرایط زندگی خانواده‌م جوری نبود که فرمون رو به هر سمتی که دوست دارم بپیچم.
چراغی در ذهنش روشن شد.‌ حرف‌هایش را می‌فهمید و درک می‌کرد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #767
- آب می‌خوری؟
آریا به طرف کاناپه رفت.
- نه. نوش‌جان!
لیوان را زیر خروجی آب‌سردکن یخچال نگه‌داشت.
- زنگ‌خورت این روزها زیاد شده. کارهام رو ردیف می‌کنم که زود برگردیم.
- چه کاری؟
- واسه بچه‌‌ها سفارش وسیله مدرسه دادم. دارم پیگیری می‌کنم طرح آب و گاز روستا رو کی اجرا می‌کنن. امیدوارم تلاشم نتیجه بده!
آریا روی کاناپه نشست و پنجه به موهای حجیم و کوتاهش برد و دستش را قلاب پشت گردن کرد.
- با هم انجام می‌دیم. آشنا دارم کمکمون کنه. این‌جوری به هر روستایی که محرومیت امکانات دارن کمک می‌کنیم.
گلوی تشنه‌اش را با جرعه‌ای سیراب کرد و کنارش نشست. رضایت‌مند گفت:
- عالی می‌شه! قبلش به پیرحاجی و چند نفر از بزرگ‌های ده خبر می‌دیم همراهمون باشن. هرچی باشه بیشتر از ما از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #768
اکسیژن به بینی فرستاد و به نیمه که رسید سرفه‌اش شدید شد. دست‌های مردانه‌اش مجرای منتهی به دستگاه تنفس او را مالش داد و کمر و سر خمیده‌اش را بلند کرد. سختی سرفه، رگ‌های گردنش را منقبض کرده بود. چند مرتبه که نفس کشید، مجرای هوایی آزاد شد. پیش از باز کردن پلک‌هایش، انگشتی خیسی مژه‌هایش را زدود. پلک گشود و‌ با کهکشان طوفانی و ابروهای گره خورده مواجه شد که حرکت انگشتش به تضاد حالت نگاهش بود، ولو لحنش آهنگ ندامت سر داد.
- معذرت می‌خوام!
لبخند کج و معوجی بر چهره نشاند و با صدای خش‌داری گفت:
- اتفاق بود. خودت رو سرزنش نکن!
- موقع درستی نگفتم.
میان سرفه‌ لب زد:
- چی رو؟
نگاه عاقل اندر سفیهش را که دید، افکارش به طور خودکار شوکی را که از سر گذرانده بود مرور کرد و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #769
- پس‌فردا که تیم‌ها اومدن گیلان، ازشون راهنمایی بگیر!
نفسش در حصار دنده‌هایش حبس شد.
- چرا این‌جا؟!
- عکاسی و فیلم‌برداری این‌جاست. ایده تیم بود که گفتن تو گیلان چند جا واسه فیلم‌برداری می‌شناسن. پیشنهاد دادن با چند دست لباس متفاوت باشه. استقبال کردم و سپردم لباس حنابندونی که مادرت دوخته هم بیارن.
- آریا!
این مرد با قلب نفوذناپذیرش چه کرده بود؟! وقتی که او در تب و تاب عشق نافرجامش به جدایی طولانی وسعت می‌داد، این مرد با تمام نابلدی‌هایش، دست کاردان‌ها را گرفته بود تا برای ابدی کردن عشق‌شان ضیافت مجلل برگزار کند.
- ناراحت بودم که سلیقه‌ت رو نمی‌دونم، ولی خوب یادم بود یه چیزیو. دسته گل رز آبی رو خودم سفارش دادم.
حلقه‌ای از انگشتانش را دور مچ‌ آریا تشکیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #770
کوک لبانش را گشود و ناگفته‌های بی‌شمار چشمانش را در جمله چند کلمه‌ای برگزید.
- منم دلتنگ هرچیزی که من رو یادت می‌‌نداخت داداش.
کنج چشمانش چین افتاد و صدایش را رسا و قاعده گفت‌وگویشان را در باب مهم‌تری بیان کرد:
- چون قبل من چاق سلامتی‌ها به‌راه بوده یه راست می‌رم رو کرسی سوژه اصلی. به قول فنچول خانم این آقای فریزر که تگری ما رو اذیت نمی‌کنه؟
رنگ سیاهی که بر لبانش کش آمد، کامش را تلخ و کبود کرد.
- برهه‌ش رو من ازش گرفتم.
رادوین چشمکی زد و ابروهای حجیمش را کج و معوج کرد.
- حالا شد. تا یادش بمونه داشتن خواهر جواهرم آب راحت‌الحلقوم نیست که مثل سوئیچ ماشینش فراموش کنه.
- هنوز توپت ازش پره؟
گره ابروهایش درهم تنیده شد و به تندی مزاح‌گونه‌ای گفت:
- توپ نگو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا