- ارسالیها
- 363
- پسندها
- 15,113
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 17
رفت آن سوار کولي با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاريکي فشرده
کولي کنار آتش رقص شبانهات کو؟
شادي چرا رميده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اينک، خاموش تا هميشه
چشم سياه چادر با اين چراغ مرده
رفت آنکه پيش پايش دريا ستاره کردی
چشمان مهربانش يک قطره ناسترده
در گيسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه
اين شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده خرده
بازی کنان زگويي خون میفشاند و میگفت
روزی سياه چشمی سرخي به ما سپرده
میرفت و گرد راهش از دود آه تيره
نيلوفرانه در باد پيچيده تاب خورده
سودای همرهی را گيسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، يک تار مو نبرده
شب مانده است و با شب، تاريکي فشرده
کولي کنار آتش رقص شبانهات کو؟
شادي چرا رميده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اينک، خاموش تا هميشه
چشم سياه چادر با اين چراغ مرده
رفت آنکه پيش پايش دريا ستاره کردی
چشمان مهربانش يک قطره ناسترده
در گيسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه
اين شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده خرده
بازی کنان زگويي خون میفشاند و میگفت
روزی سياه چشمی سرخي به ما سپرده
میرفت و گرد راهش از دود آه تيره
نيلوفرانه در باد پيچيده تاب خورده
سودای همرهی را گيسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، يک تار مو نبرده