شاعر‌پارسی اشعار سیمین بهبهانی

  • نویسنده موضوع PaRIsA-R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 1,686
  • کاربران تگ شده هیچ

nisham

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
13/7/18
ارسالی‌ها
38
پسندها
694
امتیازها
3,863
سن
21
سطح
0
 
  • #31
رفیق اهل دل و یار محرمی دارم
بساط باده و عیش فراهمی دارم

کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم
که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم

گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم

تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

چو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توست
حسود جان بسپارد که خاتمی دارم


به سربلندیِ خود واقفم، ز پستی نیست
به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم

ز سیل کینهء دشمن چه غم خورم سیمین؟
که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم
 
امضا : nisham

nisham

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
13/7/18
ارسالی‌ها
38
پسندها
694
امتیازها
3,863
سن
21
سطح
0
 
  • #32
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟

چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟

چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟

آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟

آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟

آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،

رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟

گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟
 
امضا : nisham

nisham

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
13/7/18
ارسالی‌ها
38
پسندها
694
امتیازها
3,863
سن
21
سطح
0
 
  • #33
چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟

نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی قرارست؟

نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟

خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟

اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟

کنار خانه ی ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست

چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند

ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایق های خودروست

بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوری ها برآریم

خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nisham

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,803
پسندها
5,888
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
18
 
  • #34


مجموعه: شعر و ترانه



 شعرهایی از سیمین بهبهانی, اشعار زیبا شاعران سیمین بهبهانی


اشعار سیمین بهبهانی

سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ تهران - درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ تهران)، نویسنده و غزل‌سرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود.
سیمین بهبهانی در طول زندگی‌اش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در ۲۰ کتاب منتشر شده‌اند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی هم‌چون عشق به وطن، زلزله، انقلاب، جنگ، فقر، تن‌فروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر می‌گیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به «نیمای غزل» معروف است.


زمين کروي شکل است شنيدي و مي داني...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hani.Nt

Negar:)

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/8/19
ارسالی‌ها
764
پسندها
3,464
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #35
دوباره می‌سازمت وطن!
اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می‌زنم
اگرچه با استخوان خویش
دوباره می‌بویم از تو گل
به‌میل نسل جوان تو
دوباره می‌شویم از تو خون
به‌سیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا
سیاهی از خانه می‌رود
به شعر خود رنگ می‌زنم
ز آبی آسمان خویش
اگرچه صدساله مُرده‌ام
به‌گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلبِ اهرمن
به‌نعرۀ آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می‌بخشدم شکوه
به عرصۀ امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز
مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز می‌کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث «حبّ‌الوطن» ز شوق
بدان رَوش ساز می‌کنم
که جان شود هر کلام دل
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی
به‌جاست کز تاب شعله‌اش
گمان ندارم به کاهشی
ز گرمی دودمان خویش
 
امضا : Negar:)
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

Negar:)

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/8/19
ارسالی‌ها
764
پسندها
3,464
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #36
فعل مجهول
“بچه ها صبحتان به خیر سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست؟می دانید
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانـــــــم زبان چو آو یزی
در تهیگاه زنــــگ می لــغزید
صوت ناسازم آن چنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتــــی داد آن سخن دادم
حقّ گفتـــــــار را ادا کــــردم
تا ز “اعجـــــاز” خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صـــــدا کردم
“ژاله از درس من چه فهمیدی؟”
پاسخ من سکوت بود و سکوت
” د جوابم بده کجـــــا بودی ؟
رفته بودی به عالم هپـــروت؟”
خنده ی دختران و غرّش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یـــــاران
خشـــــمگین انتقام جـــو گفتم:
“بچه ها گوش ژاله سنگین است”
دختری طعنه زد که ” نه خـــــانم
درس در گوش ژاله یاسین است”
بــــاز هم خنده ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Negar:)
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

Negar:)

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/8/19
ارسالی‌ها
764
پسندها
3,464
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #37
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟
ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته‌ای دوست ، هوای گریه با من
 
امضا : Negar:)
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

Negar:)

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/8/19
ارسالی‌ها
764
پسندها
3,464
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #38
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه
چشم سیاه چادر با این چراغ مرده
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش یک قطره ناسترده
در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه
این شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده خرده
بازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفت
روزی سیاه چشمی سرخی به ما سپرده
می رفت و گرد راهش از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده
 
امضا : Negar:)
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

Negar:)

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/8/19
ارسالی‌ها
764
پسندها
3,464
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #39
گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم
 
امضا : Negar:)
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

Negar:)

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/8/19
ارسالی‌ها
764
پسندها
3,464
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #40
بر من گذشتی ، سر بر نکردی
از عشق گفتم ، باور نکردی
دل را فکندم ارزان به پایت
سودای مهرش در سر نکردی
 
امضا : Negar:)
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا