You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,795
-
کاربران تگ شده
هیچ
خرد هر کجا گنجی آرد پدید | | ز نام خدا سازد آنرا کلید |
خدای خرد بخش بخرد نواز | | همان ناخردمند را چاره ساز |
رهائی ده بستگان سخن | | توانا کن ناتوانان کن |
نهان آشکارا درون و برون | | خرد را به درگاه او رهنمون |
برارندهی سقف این بارگاه | | نگارنده نقش این کارگاه |
ز دانستنش عقل را ناگزیر | | بزرگی و دانائیش دلپذیر |
به حکم آشکارا به حکمت نهفت | | ستاینده حیران ازو وقت گفت |
سزای پرستش پرستنده را | | تولا بدو مرده و زنده را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خدایا توئی بنده را دستگیر | | بود بنده را از خدا ناگزیر |
توئی خالق بوده و بودنی | | ببخشای بر خاک بخشودنی |
به بخشایش خویش یاریم ده | | ز غوغای خود رستگاریم ده |
تو را خواهم از هر مرادی که هست | | که آید به تو هر مرادی به دست |
دلی را که از خود نکردی گمش | | نه از چرخ ترسد نه از انجمش |
چو تو هستی از چرخ و انجم چه باک | | چو هست آسمان بر زمین ریز خاک |
جهانی چنین خوب و خرم سرشت | | حوالت چرا شد بقا بر بهشت |
از این خوبتر بود نباشد دگر | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
محمد که بیدعوی تخت و تاج | | ز شاهان به شمشیر بستد خراج |
غلط گفتم آن شاه سدره سریر | | که هم تاجور بود و هم تخت گیر |
تنش محرم تخت افلاک بود | | سرش صاحب تاج لولاک بود |
فرشته نمودار ایزد شناس | | که مارا بدو هست از ایزد سپاس |
رساننده ما را به خرم بهشت | | رهاننده از دوزخ تنگ زشت |
سپیده دمی در شب کاینات | | سیاهی نشینی چو آب حیات |
گر او بر نکردی سر از طاق عرش | | که برقع دریدی برین سبز فرش |
ره انجام روحانی او دادمان | | ره آورد عرش... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به هر مدتی گردش روزگار | | ز طرزی دگر خواهد آموزگار |
سرآهنگ پیشینه کج رو کند | | نوائی دگر در جهان نو کند |
به بازی درآید چو بازیگری | | ز پرده برون آورد پیکری |
بدان پیکر از راه افسونگری | | کند مدتی خلق را دلبری |
چو پیری در آن پیکر آرد شکست | | جوان پیکری دیگر آرد بدست |
بدینگونه بر نو خطان سخن | | کند تازه پیرایههای کهن |
زمان تا زمان خامهی نخل بند | | سر نخل دیگر برآرد بلند |
چو گم گردد از گوهری آب و رنگ | | دگر گوهری سر برآرد ز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو فیاض دریا درآمد به موج | | ز کام صدف در درآرد به اوج |
از آن ابر کاتش در آب افکند | | زمین سایه بر آفتاب افکند |
دگر باره دولت درآمد به کار | | دل دولتی با سخن گشت بار |
فرو رفت شب روز روشن رسید | | شباهنگ را صبح صادق دمید |
دگر باره بختم سبک خیز شد | | نشاط دلم بر سخن تیز شد |
چو دولت دهد بر گشایش کلید | | ز سنگ سیه گوهر آید پدید |
همه روز را روزگارست نام | | یکی روزدانهست و یکروز دام |
چو فرمان ده نقش پرگار کن | | به فرمان من کرد... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شنیدم که بالای این سبز فرش | | خروسی سپیداست در زیر عرش |
چو او برزند طبل خود را دوال | | خروسان دیگر بکوبند بال |
همانا که آن مرغ عرشی منم | | که هر بامدادی نوائی زنم |
برآواز من جمله مرغان شهر | | برارند بانگ اینت گویای دهر |
نظامی ز گنجینه بگشای بند | | گرفتاری گنجه تا چند چند |
برون آر اگر صیدی افکندهای | | روان کن اگر گنجی آکندهای |
چنین نزلی ار بخت روزی بود | | سزاوار گیتی فروزی بود |
چو بر سکه شاه بستی زرش | | همان خطبه خوان باز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زهی آفتابی که از دور دست | | به نور تو بینیم در هر چه هست |
چراغ ارچه باشد هم از جنس نور | | جز او را به او دید نتوان ز دور |
نه آن شد کله داری پادشاه | | که دارد به گنجینه در صد کلاه |
کله داری آن شد که بر هر سری | | نهد هر زمان از کلاه افسری |
دماغی که آن در سر آرد غرور | | ز سرها تو کردی به شمشیر دور |
چو عالی بود رایت و رای شاه | | همش بزم فرخ بود هم سپاه |
توئی رایت از نصرت آراسته | | تردد ز رای تو برخاسته |
کیان گر گذشتند ازین... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به این گل که ریحان باغ منست | | در ایوان تو شب چراغ منست |
برآرای مجلس برافروز جام | | که جلاب پختهست در خون خام |
تو میخور بهانه ز در دوردار | | مرا لب به مهرست معذوردار |
به آن جام کارد در اندیشه هوش | | همه ساله میخوردنت باد نوش |
دلت تازه با داو دولت جوان | | تو بادی جهان را جهان پهلوان |
قران تو در گردش روزگار | | میفتاد چون چرخ گردان ز کار |
بلندیت بادا چو چرخ کبود | | که چرخ از بلندی نیاید فرود |
دو تیغیتر از صبح شمشیر تو | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سخن را نگارندهی چرب دست | | بنام سکندر چنین نقش بست |
که صاحب دوقرنش بدان بود نام | | که بر مشرق و مغرب آوردگام |
به قول دگر آنکه بر جای جم | | دو دستی زدی تیغ چون صبحدم |
به قول دگر کو بسی چیده داشت | | دو گیسو پس و پیش پیچیده داشت |
همان قول دیگر که در وقت خواب | | دو قرن فلک بستد از آفتاب |
دیگر داستانی زد آموزگار | | که عمرش دو قرن آمد از روزگار |
دگر گونه گوید جهان فیلسوف | | ابومعشر اندر کتاب الوف |
که چون بر سکندر سرآمد زمان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گمان بودشان کانچه قرنش دراست | | نه فرخ فرشته که اسکندر است |
از این روی در شبهت افتادهاند | | که صاحب دو قرنش لقب دادهاند |
جز این گفت با من خداوند هوش | | که بیرون از اندازه بودش دو گوش |
بر آن گوش چون تاج انگیخته | | ز زر داشتی طوقی آویخته |
ز زر گوش را گنجدان داشتی | | چو گنجش ز مردم نهان داشتی |
بجز سرتراشی که بودش غلام | | سوی گوش او کس نکردی پیام |
مگر کان غلام از جهان درگذشت | | به دیگر تراشنده محتاج گشت |
تراشنده استادی آمد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.