You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,794
-
کاربران تگ شده
هیچ
ز شاخی عندلیبی کرد پرواز | | به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز |
چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت | | هوس را مرهم زخم درون ساخت |
ز غم چون خویش را آزاد پنداشت | | به روی یار نو این نغمه برداشت |
که چند از رنج بیحاصل کشیدن | | ز جام عشق خون دل چشیدن |
به سودای یکی افسوس تاکی | | تمنای کنار و بوس تاکی |
چمن یکسر پر از گلهای زیباست | | به یک گل اینهمه آشوب بیجاست |
عنان بدهم به خود کامی هوس را | | به کام دل برآرم هر نفس را |
نشینم هر دمی بر شاخساری | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خوشا بیصبری عشق درون سوز | | همه درد از درون و از برون سوز |
چو عشق آتش فروزد در نهادی | | به خاصیت بر او آب است بادی |
در آن هنگام کاستیلای عشق است | | صبوری کمترین یغمای عشق است |
ز عاشق چون برد صبر و قرارش | | به پیش آرد خیال وصل یارش |
چو چندی با خیالش عشق بازد | | پس آنگه از وصالش سرفرازد |
بسی عشق اینچنین نیرنگ دارد | | که گاهی صلح و گاهی جنگ دارد |
بقای وصل خامی آورد بار | | دوام هجر جان سوزد به یکبار |
که هریک زین دو چون باید... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عجب دردیست خو با کام کردن | | به نا گه زهر غم در جام کردن |
به سر بردن به شادی روزگاران | | به ناگه دور افتادن ز یاران |
عجب کاریست بعد از شهریاری | | در افتادن به مسکینی و خواری |
ز اوج کامکاری اوفتادن | | به ناکامی و خواری دل نهادن |
خوشی چندان که در قربت فزون تر | | به مهجوری دل از غم پر ز خون تر |
شود هر چند افزون آشنایی | | فزون تر گردد اندوه جدایی |
اگر چه کوهکن از جام شیرین | | ندید از تلخکامی کام شیرین |
وصال او دمی یا بیشتر بود | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اثرها دارد این آه شبانه | | ولی گر نیست عاشق در میانه |
عجبها دارد این عشق پر افسون | | ولی چون عاشق از خود رفت بیرون |
چو بیخود از دلی آهی برآید | | درون تیرگی ماهی برآید |
چو بیخود آید از جانی فغانی | | شود نامهربانی مهربانی |
چو عاشق را مراد خویش باید | | به رویش کی در وصلی گشاید |
نداند کز محبت با خبر نیست | | همی نالد که با عشقم اثر نیست |
دلی باید ز هر امید خالی | | درون سوز، آرزوکش، لاابالی |
که تا با تلخ کامیها برآید | | مگر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شنیدم عاقلی گفتا به مجنون | | که برخود عشق را بستی به افسون |
که عاشق لاغر است و زرد و دلتنگ | | ترا تن فربه است و چهره گلرنگ |
جوابش داد آن دلدادهی عشق | | به غرقاب فنا افتادهی عشق |
که بینی هرکجا رنجور عاشق | | نباشد عشق با طبعش موافق |
مرا این عاشقی دلکش فتادهست | | محبت با مزاحم خوش فتادهست |
به طبع آتشین ناخوش نماید | | که عشق آبست اگر آتش نماید |
چو من در عاشقی چون خاک پستم | | کجا از آب عشق آید شکستم |
اگر چهرم چو گل بینی چه باک... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو آن مه بر فراز بیستون شد | | تو گفتی مه به چرخ بیستون شد |
تفرج را خرام آهسته میکرد | | سخن با کوهکن سربسته میکرد |
نخستین گفتش ای فرزانه استاد | | که کار افکندمت با سنگ و پولاد |
ندانم چونی از این رنج و تیمار | | گمانم این که فرسودی در این کار |
به سنگت هست چون پولاد پنجه | | و یا چون سنگی از پولاد رنجه |
من این پولاد روییها نمودم | | که با سنگت چو پولاد آزمودم |
چو میبینی ز فرهنگی که داری | | درین ره مومی از سنگی که داری |
جوابش داد آن پولاد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اگر خواهی بماند راز پنهان | | به دل آن راز پنهان ساز چو جان |
مکن راز آشکارا تا توانی | | که اندر محنت و اندوه مانی |
حکیم این راز را خود پرده در شد | | که رازی کن دو بیرون شد سمر شد |
که گل چون راز خویش از پرده بگشاد | | به اندک فرصتی در آتش افتاد |
در اول نکهت و تابش ببردند | | در آخر ز آتشی آبش ببردند |
چو کان از کیسه بیرون یک گهر داد | | تن خود را به راه سد خطر داد |
نخستش پیکر از پولاد سودند | | وزان پس گوهرش یغما نمودند |
چو راز کوهکن چون کوه شد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بهار دلکش و باغ معانی | | چنین پیدا کند راز نهانی |
که شیرین آن بهار گلشن راز | | بهاران شد به دشتی غصه پرداز |
بهشتی کوثر اندر چشمه سارش | | دم عیسی نهان در نوبهارش |
فضایش چون سرای میفروشان | | هوایش چون دماغ باده نوشان |
همه صحرا گرفته لاله و گل | | خروش ساری و دستان بلبل |
زبان سوسنش از گفت خاموش | | که آهنگ تذوراتش کند گوش |
به پای چشمه با گلهای شاداب | | فروغ آتش افزون گشته از آب |
ز سنگش لالههای آتشین رنگ | | برآورده برون چون... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
که از ما آفرین بر آن خداوند | | که نبد در خداوندیش مانند |
خداوندی که هست آورد از نیست | | جز او از نیست هست آور، دگر کیست |
سپهر از وی بلند و خاک از او پست | | بلند و پست را او میکند هست |
یکی را طبع آتشناک دادهست | | یکی را مسکنت چون خاک دادهست |
یکی را بار نه کرد و قوی دست | | یکی را بارکش فرمود و پا بست |
یکی را گفت رو آتش بر افروز | | یکی را گفت چون خاشاک میسوز |
یکی را توتی شهد و شکر کرد | | یکی را قوت دل خون جگر کرد |
به خسرو داد مغروری که... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بهر جا وصل از دوری نکوتر | | بجز یک جا که مهجوری نکوتر |
رهد عطشان ز مردن آب خوردن | | بجز یک جا که بهتر تشنه مردن |
چه جا آنجا که یار آید ز در باز | | برای آنکه بر دشمن کند ناز |
ز یاران رنج به کاو بر تن آید | | که بهر گوشمال دشمن آید |
غذا به گر خورم از پهلوی خویش | | کز آن گسترده خوان بهر بداندیش |
به ار خون جگر باشد به جامم | | که ریزد ساغر غیری به کامم |
ز شبهای سیه چندان نسوزم | | که شمع از آتش غیری فروزم |
ولی غیرت هم از راهی نه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.