You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,815
-
کاربران تگ شده
هیچ
آن چیست یکی دختر دوشیزهی زیبا | | از بوی و مزه چون شکر و عنبر سارا |
زو بوسه بیابی اگر او را بزنی کارد | | هر چند تو با کارد بوی آن تن تنها |
چون کارد زدیش آنگه پیش تو بیفتد | | مانند دو کاسه که بود پر ترحلوا |
به چه ماند جهان مگر به سراب | | سپس او تو چون دوی به شتاب؟ |
چون شدستند خلق غره بدو | | همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟ |
زانکه مدهوش گشتهاند همه | | اندر این خیمهی چهار طناب |
گر ندیدی طناب هاش، ببین | | جملگی خاک و باد و آتش و آب |
بر مثال یکی پلیته شدی | | چند گردی به سایه و مهتاب؟ |
از چه شد همچو ریسمان کهن | | آن سرسبز و تازه همچو سداب |
خوش خوش این گنده پیر بیرون کرد | | از دهان تو درهای خوشاب |
وان نقاب عقیق رنگ تو را | | کرد خوش... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب | | کارها کردند بس نغز و عجب چون بلعجب |
گشت بر من روز و شب چندانکه گشت از گشت او | | موی من مانند روز و روی تو مانند شب |
ای پسر گیتی زنی رعناسب بس غرچه فریب | | فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب |
تو ز شادی خندخند و نیستی آگاه ازان | | او همی بر تو بخندد روز و شب در زیر لب |
چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد؟ | | چون کنی بر خیره او را کز تو بگریزد طلب؟ |
چون طمع داری سلب بیهوده زان خونخواه دزد | | کو همی کوشد همیشه کز تو برباید سلب؟ |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای شب تازان چو ز هجران طناب | | علت خوابی و تو را نیست خواب |
مکر تو صعب است که مردم ز تو | | هست در آرام تو خود در شتاب |
هرگز ناراست جز از بهر تو | | چرخ سر خویش به در خوشاب |
تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر | | دخترکان تو همه خوب و شاب |
زادن ایشان ز تو، ای گندهپیر، | | هست شگفتی چو ثواب از عقاب |
تا تو نیائی ننمایند هیچ | | دخترکان رویکها از حجاب |
روی زمین را تو نقابی ولیک | | ایشان را نیست نقابت نقاب |
چند گریزی ز حواصل در این | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب، | | مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب |
این جهان را بجز از بادی و خوابی مشمر | | گر مقری به خدای و به رسول و به کتیب |
بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس | | تا نیایدش از این دیو فریبنده نهیب |
بهرهی خویشتن از عمر فرامشت مکن | | رهگذارت به حساب است نگهدار حسیب |
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی | | جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب |
زیور و زیب زنان است حریر و زر و سیم | | مرد را نیست جز از علم و خرد زیور و زیب |
کی شوی عز و شرف بر سر تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب | | گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب |
بر لذت بهیمی چون فتنه گشتهای | | بس کردهای بدانکه حکیمت بود لقب |
چون ننگری که چه مینویسد بر این زمین | | یزدان به خط خویش و به انفاس تیرهشب؟ |
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد | | بنگر بدین کتابت پر نادر عجب |
اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی | | در نطفها و خایهی مرغان و بیخ و حب |
خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم | | خطیت بیدو دیگر سیب و سوم عنب |
خطیت اسپ و دیگر گاوست و خر سوم | | خطیت بارو دیگر برگ... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
این جهان خواب است، خواب، ای پور باب | | شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟ |
روشنیی چشم مرا خوش خوش ببرد | | روشنیش، ای روشنائیی چشم باب |
تاب و نور از روی من میبرد ماه | | تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب |
پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد | | تا بماندم تافته بینور و تاب |
آفتابم شد به مغرب چون بسی | | بر سرم بگذشت تابان آفتاب |
جز شکار مردم، ای هشیار پور، | | نیست چیزی کار این پران عقاب |
این عقاب از کوه چون سر برزند | | از جهان یکسر برون پرد غراب |
گرد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای غریب آب غریبی ز تو بربود شباب | | وز غم غربت از سرت بپرید غراب |
گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب | | گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب |
هر درختی که ز جایش به دگر جای برند | | بشود زو همه آن رونق و آن زینت و آب |
گرچه در شهر کسان گلشن و کاشانه کنی | | خانهی خویش به ار چند خراب است و یباب |
مرد را بوی بهشت آید از خانهی خویش | | مثل است این مثلی روشن بی پیچش و تاب |
آب چاهیت بسی خوشتر در خانهی خویش | | زانکه در شهر کسان گرم گهان پست و جلاب |
این جهان، ای پسر، اکنون به مثل... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب، | | بشنو سال خوب و جوابی بده صواب: |
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز | | دیدهاست چشمهای که درو نیست هیچ آب |
چشمه است و آب نیست، پس این چشمه چون بود؟ | | این نکتهای است طرفه و بیهیچ پیچ و تاب |
گاهی پدید باشد و گاهی نهان شود | | دادم نشانیای به مثل همچو آفتاب |
بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست | | نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست |
گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا | | به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟ |
چون شدی فتنهی ناخواستهی خویش؟ بگوی، | | راست میگوی، که هشیار نگوید جز راست |
ور تو خود کردی تقدیر چنین بر تن خویش | | صانع خویش تو پس خود و، این قول خطاست |
راست آن است که این بند خدای است تورا | | اندر این خانه و، این خانه تو را جای چراست |
به چرا فتنه شدن کار ستور است، تورا | | این همه مهر بر این جای چرا، چون و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.