You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,823
-
کاربران تگ شده
هیچ
هر که گوید که چرخ بیکار است | | پیش جانش ز جهل دیوار است |
کس ندید، ای پسر، نه نیز شنید | | هیچ گردندهای که بیکار است |
چون نکو ننگری که چرخ به روز | | چون چو نیل است و شب چو گلزار است؟ |
بود و باشد چه چیز و هست چه چیز؟ | | زین اگر بررسی سزاوار است |
اصل بسیار اگر یکی است به عقل | | پس چرا خود یکی نه بسیار است؟ |
وان کزو روشنی پدید آید | | روشن و گرد گرد و نوار است |
چونکه برهان همی نگوید راست | | علم برهان چو خط پرگار است |
جنبش ما چرا که مختلف... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن بی تن و جان چیست کو روان است؟ | | که شنید روانی که بیروان است؟ |
آفاق و جهان زیر اوست و او خود | | بیرون ز جهان نی، نه در جهان است |
خود هیچ نیاساید و نجنبد | | جنبده همه زیر او چران است |
پیداست به عقل و زحس پنهان | | گرچه نه خداوند کامران است |
هرچ او برود هرگزی نباشد | | او هرگزی و باقی و روان است |
با طاقت و هوشیم ما و او خود | | بیطاقت و بیهوش و بیتوان است |
چون خط دراز است بیفراخا | | خطی که درازیش بیکران است |
همواره بر آن خط هفت... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جهانا چون دگر شد حال و سانت؟ | | دگر گشتی چو دیگر شد زمانت! |
زمانت نیست چیزی جز که حالت | | چرا حالت شده است از دشمنانت؟ |
چو رخسار شمن پرگرد و زردست | | همان چون بت ستانی بوستانت |
عروسی پرنگار و نقش بودی | | رخ از گلنار و از لاله دهانت |
پر از چین زلف و، رخ پر نور گفتی | | نشینندی مشاطه چینیانت |
به چشمت کرد بدچشمی، همانا | | ز چشم بد دگر شد حال و سانت |
نشاند از حلهها بیبهر مهرت | | بشست از نقشها باد خزانت |
ز رومت کاروان آورد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است | | چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است |
نه همی بینی کاین چرخ کبود از بر ما | | بسی از مرغ سبک پرتر و پرندهتر است؟ |
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید | | اندر این گنبد گردنده پس یکدگر است؟ |
چون به مردم شود این عالم آباد خراب | | چون ندانی که دل عالم جسم بشر است؟ |
از که پرسی بجز از دل تو بد و نیک جسد | | چون همی دانی کو معدن علم و فکر است؟ |
از که پرسند جز از مردم نیک و بد دهر | | چون بر این قافلگی مردم سالار و سر است؟ |
ای خردمند اگر مستان آگاه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است | | ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است |
نداد داد مرا چون نداد گربه مرا | | تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است |
یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای | | تو را رواق زنقش و نگار چون ارم است |
چو مه گذشت تو شادی ز بهر غلهی تیم | | ولیکن آنکه تو را غله او دهد به غم است |
همه ستاره که نحس است مر رفیق تو را | | چرا تو را به سعادت رفیق و خال و عم است |
کسی که داد بر این گونه خواهد از یزدان | | بدان که راه دلش در سبیل داد گم است |
ببین که بهرهی آن پادشا ز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گویند عقابی به در شهری برخاست | | وز بهر طمع پر به پرواز بیاراست |
ناگه ز یکی گوشه ازین سخت کمانی | | تیری ز قضای بد بگشاد برو راست |
در بال عقاب آمد آن تیر جگردوز | | وز ابر مرو را به سوی خاک فرو خواست |
زی تیر نگه کرد پر خویش برو دید | | گفتا «ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست» |
هر چه دور از خرد همه بند است | | این سخن مایهی خردمند است |
کارها را بکشی کرد خرد | | بر ره ناسزا نه خرسند است |
دل مپیوند تا نشاید بود | | گرت پاداش ایچ پیوند است |
وهم جانت مبر بجز توحید | | کان دگر کیمیای دلبند است |
سخت اندر نگر موحد باش | | که سلب را بپا که افگنده است؟ |
گر خداوندی از نیاز مترس | | که رهی مر تو را خداوند است |
غمت آسان گذار نیز و بدان | | مادرت برگذار فرزند است |
ای رفیق اندرون نگر به جهان | | تا چو تو چند بود یا... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سفله جهان، ای پسر، چو چشمه شور است | | چشمهی شور از در نفایه ستور است |
خانهی تاری است این جهان و بدو در | | رهگذر دیده نی چو دیدهی مور است |
فردا جانت به علم زور نماید | | چونان کامروز کار تنت به زور است |
دانا گر چشم سر ندارد بیناست | | نادان گر چشم هشت یابد کور است |
آتش با عاقلان برابر آب است | | بستان با جاهلان برابر گور است |
نشنیدهای که زیر چناری کدو بنی | | بر رست و بردوید برو بر به روز بیست؟ |
پرسید از آن چنار که «تو چند سالهای؟» | | گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است» |
خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز | | بر تر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست» |
او را چنار گفت که «امروز ای کدو | | با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است |
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان | | آنگه شود پدید که از ما دو مرد کیست» |
زدیک خداوند بدی نیست فرامشت | | |
این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند | | انگور نه از بهر نبیدست به چرخشت |
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده | | حیران شدو بگرفت به دندان سر انگشت |
گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟ | | تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟» |
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس | | تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت |