You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,856
-
کاربران تگ شده
هیچ
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟ | | به بستان جامهی زربفت بدریدند خوبانش |
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین | | فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش |
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود | | که پنهان شد چو بدگوهر خزان بشکست پیمانش |
ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش | | به رخ بر بست خورشید آن نقاب خز خلقانش |
همان که سر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی | | خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش |
یکی گردنده گوئی بر شد از دریا سوی گردون | | که جز کافور و مروارید و گوهر نیست... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نگذاشت خواهد ایدرش | | بر رغم او صورت گرش |
جز خاک هرگز کی خورد | | آن را که خاک آمد خورش |
فرزند این دهر آمدهاست | | این شخص منکر منظرش |
چون گربه مر فرزند را | | می خورد خواهد مادرش |
کردند وعدهش دیگری | | به زین نیامد باورش |
از غدر ترساند همی | | پر غدر دهر کافرش |
گوید به نسیه نقد ند | | هد هر که نیک است اخترش |
با زرق بفروشد تنش | | در دام خویش آرد سرش |
جز غدر ناید زین جهان | | زنهار ناصح... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صعبتر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش | | پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش |
گر خردمند بقا یافتی از سفله جهان | | همه عیبش هنرستی سوی دانا به بقاش |
فتنه ز آن است برو عامه که از غفلت و جهل | | سوی او می به بقا ماند ازیرا که فناش |
کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد | | که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش |
او همی گوید ما را که بقا نیست مرا | | سخنش بشنو اگر چند که نرم است آواش |
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن | | به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش |
روز پر نور و بها هست ولیکن پس... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش؟ | | زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش |
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد | | بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش |
تا زاغ به باغ اندر بگشاد فصاحت | | بر بست زبان از طرب لحن غوانیش |
شرمنده شد از باد سحر گلبن عریان | | وز آب روان شرمش بربود روانیش |
کهسار که چون رزمهی بزاز بد اکنون | | گر بنگری از کلبهی نداف ندانیش |
چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش | | چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش |
بس باد جهد سرد ز که لاجرم اکنون | | چون پیر که یاد آیدش از روز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گردش این گنبد و مکر و دهاش | | گرد بر آرد همی از اولیاش |
کینه نجوید مگر از دوستان | | برچه نهادی تو الهی بناش؟ |
گرچه جفا دارد با عاقلان | | زشت نگویند ز بهر تراش |
هر که مرو را کند این دردمند | | کرد نداند به جهان کس داوش |
سخت دو روی است ندانم همی | | دشمنش از دوست نه روی از قفاش |
گر به من از دهر جفائی رسد | | نیز رسیدهاست بدو خود جفاش |
هر که جفا جوید بر خویشتن | | چشم که دارد مگر ابله وفاش؟ |
این همه آرایش باغ بهار | | بینی وین... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بفریفت این زمان چو آهرمنش | | تا همچو موم نرم کند آهنش |
هرکو به گرد این زن پرمکر گشت | | گر ز آهنست نرم کند گردنش |
گر خیر خیر کرد نخواهی ستم | | بر خویشتن حذر کن ازین بد کنش |
این دهر بیوفا که نزاید هگرز | | جز شر و شور از شب آبستنش |
ایمن مشو زکینهی او ای پسر | | هرچند شادمان بود و خوشمنش |
بر روی بیخرد نبود شرم و آب | | پرهیز کن مگرد به پیرامنش |
از تن به تیغ تیز جدا کرده به | | آن سر که باک نیستش از سرزنش |
چون مرد شوربخت شد و روز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
وبال است بر مرد عمر درازش | | چو عمر درازش فزود اندر آزش |
سوی چشمهی شوربختی شتابد | | کرا آز باشد دلیل و نهازش |
هر آن ناز کغاز او آز باشد | | مدارش به ناز و مخوان جز نیازش |
به نازی کزو دیگری رنجه گردد | | چه نازی که ناید بدین هیچ آزش؟ |
به خواب اندر است، ای برادر، ستمگر | | چه غره شدهستی بدان چشم بازش؟ |
کرا در زیان کسان سود باشد | | نداند خردمند باز از گرازش |
مکن چشم بر بد کنش بازو گردش | | مگرد و مشو تا توانی فرازش |
که در مهر او کینه بسته است... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هر کس به نسب نیک ندانی و به آلش | | بر نسبت او نیست گوا به ز فعالش |
زیرا که درختی که مر او را نشناسند | | بارش خبر آرد که چه بوده است نهالش |
قول تو چه بار است و تو پربار درختی | | آباد درختی که چو خرماست مقالش! |
فضل و ادب مرد مهین نسبت اوی است | | شاید که نپرسی ز پدر وز عم خالش |
از کوزه چو آب خوش خوردی نبود باک | | گر چون خز ادکن نبود نرم سفالش |
در حکمت و علم است جمال تن مردم | | نه در حشم و اسپ و جمال است جمالش |
آنجا که سخن دان بگشاید در منطق | | از مرد سخن هرگز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش | | وز عمر و جهان بهرهی خود کرده فراموش |
هر گه که همیشه دل تو بیهش و خفته است | | بیدار چه سود است تو را چشم چو خرگوش؟ |
این دهر نهنگ است، فرو خواهد خوردنت | | فتنه چه شدی خیره تو بر صورت نیکوش؟ |
بیدار شو از خواب و نگه کن که دگر بار | | بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش |
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف | | بنگرش به دیبای مخلق شده چون شوش |
وین کوه برهنه شده را باز نگه کن | | افگنده پرندین سلبی بر کتف و دوش |
بربسته گل از ششتری سبز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جهان را دگرگونه شد کارو بارش | | برو مهربان گشت صورت نگارش |
به دیبا بپوشید نوروز رویش | | به لولو بشست ابر گرد از عذارش |
به نیسان همی قرطهی سبز پوشد | | درختی که آبان برون کرد ازارش |
گهی در بارد گهی عذر خواهد | | همان ابر بدخوی کافور بارش |
که کرد این کرامت همان بوستان را | | که بهمن همی داشتی زارو خوارش؟ |
پر از حلقه شد زلفک مشک بیدش | | پر از در شهوار شد گوشوارش |
به صحرا بگسترد نیسان بساطی | | که یاقوت پود است و پیروزه تارش |
گر ارتنگ خواهی به... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.