You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,281
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای بار خدای و کردگارم | | من فضل تو را سپاس دارم |
زیرا که به روزگار پیری | | جز شکر تو نیست غمگسارم |
جز گفتن شعر زهد و طاعت | | صد شکر تو را که نیست کارم |
توفیق دهم برانکه در دل | | جز تخم رضای تو نکارم |
راز دل هرکسی تو دانی | | دانی که چگونه دل فگارم |
دانی که چگونه من به یمگان | | تنها و ضعیف و خوار و زارم |
میخواره عزیز و شاد و، من زانک | | می مینخورم نژند و خوارم |
از بیم سپاه بوحنیفه | | بیچاره و مانده در حصارم |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای شسته سر و روی به آب زمزم | | حج کرده چومردان و گشته بیغم |
افزون زچهل سال جهد کردی | | دادی کم و خود هیچ نستدی کم |
بسیار بدین و بدان به حیلت | | کرباس بدادی به نرخ مبرم |
تا پاک شد اکنون ز تو گناهان | | مندیش به دانگی کنون ز عالم |
افسوس نیاید تو را از این کار | | بر خویشتن این رازها مفرخم |
زین سود نبینم تو را ولیکن | | ایمن نهای ای خر ز بیم بیرم |
از درد جراحت رهد کسی کو | | از سر که نهد وز شخار مرهم؟ |
کم بیشک پیمانه و ترازوی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای عجب ار دشمن من خود منم | | خیره گله چون کنم از دشمنم؟ |
دشمن من این تن بد مهر م**س.ت | | کرده گره دامن بر دامنم |
وایم از این دشمن بدخو که هیچ | | زو نشود خالی پیراهنم |
جامه بدرند از اعدا و آنک | | جامهش بدرید ز خود، خود منم |
دشمن من چاهی و تیره است و من | | برتر از این تیزرو روشنم |
این فلکی جان مرا شصت سال | | داشت در این زندان چاهی تنم |
گر نشدم عاشق و بیدل چرا | | مانده به چاه اندر چون بیژنم؟ |
چونکه در این چاه چو نادان به باد | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پانزده سال برآمد که به یمگانم | | چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم |
به دو بندم من ازیرا که مر این جان را | | عقل بسته است و به تن بستهی دیوانم |
چه عجب گر ندهد دیو مرا گردن؟ | | سروریش چه کنم؟ من نه سلیمانم |
مر مرا آنها دادند که سلمان را | | نیستم همچو سلیمان که چو سلمانم |
همچو خورشید منور سخنم پیداست | | گر به فرسوده تن از چشم تو پنهانم |
نور گیرد دلت از حکمت من چون ماه | | که دلت را من خورشید درفشانم |
کان علم و خردو حکمت یمگان است | | تا من مرد خردمند به... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای متحیر شده در کار خویش | | راست بنه بر خط پرگار خویش |
خرد شکستی به دبوس طمع | | در طلب تا و مگر تار خویش |
در طلب آنچه نیامد به دست | | زیر و زبر کردی کاچار خویش |
خیره بدادی به پشیز جهان | | در گرانمایه و دینار خویش |
پنبهی او را به چه دادی بدل | | ای بخرد، غالیه و غار خویش؟ |
یار تو و مار تو است این تنت | | رنجهای از مار خود و یار خویش |
مار فسای ارچه فسونگر بود | | کشته شود عاقبت از مار خویش |
و اکنون کافتاد خرت، مردوار | | چون... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش | | تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش |
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول | | دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش |
با آل او روم سوی او هیچ باک نیست | | برگیرم از منافق ناکس شناعتش |
دین خدای ملک رسول است و، خلق پاک | | امروز امتان رسولند و رعیتش |
گر سوی آل مرد شود مال او چرا | | زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش؟ |
بر بندهی تو طاعت تو نیست نیم از انک | | پیغمبر تو راست ز طاعت بر امتش |
گفتت که بنده را تو به بیطاعتی مکش | | وانگه نکشتت ار تو نبودی به... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟ | | به بستان جامهی زربفت بدریدند خوبانش |
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین | | فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش |
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود | | که پنهان شد چو بدگوهر خزان بشکست پیمانش |
ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش | | به رخ بر بست خورشید آن نقاب خز خلقانش |
همان که سر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی | | خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش |
یکی گردنده گوئی بر شد از دریا سوی گردون | | که جز کافور و مروارید و گوهر نیست... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نگذاشت خواهد ایدرش | | بر رغم او صورت گرش |
جز خاک هرگز کی خورد | | آن را که خاک آمد خورش |
فرزند این دهر آمدهاست | | این شخص منکر منظرش |
چون گربه مر فرزند را | | می خورد خواهد مادرش |
کردند وعدهش دیگری | | به زین نیامد باورش |
از غدر ترساند همی | | پر غدر دهر کافرش |
گوید به نسیه نقد ند | | هد هر که نیک است اخترش |
با زرق بفروشد تنش | | در دام خویش آرد سرش |
جز غدر ناید زین جهان | | زنهار ناصح... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صعبتر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش | | پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش |
گر خردمند بقا یافتی از سفله جهان | | همه عیبش هنرستی سوی دانا به بقاش |
فتنه ز آن است برو عامه که از غفلت و جهل | | سوی او می به بقا ماند ازیرا که فناش |
کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد | | که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش |
او همی گوید ما را که بقا نیست مرا | | سخنش بشنو اگر چند که نرم است آواش |
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن | | به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش |
روز پر نور و بها هست ولیکن پس... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش؟ | | زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش |
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد | | بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش |
تا زاغ به باغ اندر بگشاد فصاحت | | بر بست زبان از طرب لحن غوانیش |
شرمنده شد از باد سحر گلبن عریان | | وز آب روان شرمش بربود روانیش |
کهسار که چون رزمهی بزاز بد اکنون | | گر بنگری از کلبهی نداف ندانیش |
چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش | | چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش |
بس باد جهد سرد ز که لاجرم اکنون | | چون پیر که یاد آیدش از روز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.