You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,288
-
کاربران تگ شده
هیچ
گردش این گنبد و مکر و دهاش | | گرد بر آرد همی از اولیاش |
کینه نجوید مگر از دوستان | | برچه نهادی تو الهی بناش؟ |
گرچه جفا دارد با عاقلان | | زشت نگویند ز بهر تراش |
هر که مرو را کند این دردمند | | کرد نداند به جهان کس داوش |
سخت دو روی است ندانم همی | | دشمنش از دوست نه روی از قفاش |
گر به من از دهر جفائی رسد | | نیز رسیدهاست بدو خود جفاش |
هر که جفا جوید بر خویشتن | | چشم که دارد مگر ابله وفاش؟ |
این همه آرایش باغ بهار | | بینی وین... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بفریفت این زمان چو آهرمنش | | تا همچو موم نرم کند آهنش |
هرکو به گرد این زن پرمکر گشت | | گر ز آهنست نرم کند گردنش |
گر خیر خیر کرد نخواهی ستم | | بر خویشتن حذر کن ازین بد کنش |
این دهر بیوفا که نزاید هگرز | | جز شر و شور از شب آبستنش |
ایمن مشو زکینهی او ای پسر | | هرچند شادمان بود و خوشمنش |
بر روی بیخرد نبود شرم و آب | | پرهیز کن مگرد به پیرامنش |
از تن به تیغ تیز جدا کرده به | | آن سر که باک نیستش از سرزنش |
چون مرد شوربخت شد و روز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
وبال است بر مرد عمر درازش | | چو عمر درازش فزود اندر آزش |
سوی چشمهی شوربختی شتابد | | کرا آز باشد دلیل و نهازش |
هر آن ناز کغاز او آز باشد | | مدارش به ناز و مخوان جز نیازش |
به نازی کزو دیگری رنجه گردد | | چه نازی که ناید بدین هیچ آزش؟ |
به خواب اندر است، ای برادر، ستمگر | | چه غره شدهستی بدان چشم بازش؟ |
کرا در زیان کسان سود باشد | | نداند خردمند باز از گرازش |
مکن چشم بر بد کنش بازو گردش | | مگرد و مشو تا توانی فرازش |
که در مهر او کینه بسته است... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هر کس به نسب نیک ندانی و به آلش | | بر نسبت او نیست گوا به ز فعالش |
زیرا که درختی که مر او را نشناسند | | بارش خبر آرد که چه بوده است نهالش |
قول تو چه بار است و تو پربار درختی | | آباد درختی که چو خرماست مقالش! |
فضل و ادب مرد مهین نسبت اوی است | | شاید که نپرسی ز پدر وز عم خالش |
از کوزه چو آب خوش خوردی نبود باک | | گر چون خز ادکن نبود نرم سفالش |
در حکمت و علم است جمال تن مردم | | نه در حشم و اسپ و جمال است جمالش |
آنجا که سخن دان بگشاید در منطق | | از مرد سخن هرگز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش | | وز عمر و جهان بهرهی خود کرده فراموش |
هر گه که همیشه دل تو بیهش و خفته است | | بیدار چه سود است تو را چشم چو خرگوش؟ |
این دهر نهنگ است، فرو خواهد خوردنت | | فتنه چه شدی خیره تو بر صورت نیکوش؟ |
بیدار شو از خواب و نگه کن که دگر بار | | بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش |
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف | | بنگرش به دیبای مخلق شده چون شوش |
وین کوه برهنه شده را باز نگه کن | | افگنده پرندین سلبی بر کتف و دوش |
بربسته گل از ششتری سبز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جهان را دگرگونه شد کارو بارش | | برو مهربان گشت صورت نگارش |
به دیبا بپوشید نوروز رویش | | به لولو بشست ابر گرد از عذارش |
به نیسان همی قرطهی سبز پوشد | | درختی که آبان برون کرد ازارش |
گهی در بارد گهی عذر خواهد | | همان ابر بدخوی کافور بارش |
که کرد این کرامت همان بوستان را | | که بهمن همی داشتی زارو خوارش؟ |
پر از حلقه شد زلفک مشک بیدش | | پر از در شهوار شد گوشوارش |
به صحرا بگسترد نیسان بساطی | | که یاقوت پود است و پیروزه تارش |
گر ارتنگ خواهی به... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو شمشیر بایدت بود، ای برادر، | | به جای بدی بد به جای خوشی خوش |
دو پهنیش چون آب نرم است و روشن | | دو پهلوش ناخوش چو سوزنده آتش |
این طارم بیقرار ازرق | | بربود زمن جمال و رونق |
وان عیش چو قند کودکی را | | پیری چو کبست کرد و خربق |
گوشم نشنود لحن بلبل | | چون گشت سرم به رنگ عقعق |
ای تاخته شصت سال زیرت | | این مرکب بیقرار ابلق |
با پشت چو حلقه چند گوئی | | وصف سر زلفک معلق؟ |
یک چند به زرق شعر گفتی | | بر شعر سیاه و چشم ازرق |
با جد کنون مطابقت کن | | ای باطل و هزل را مطابق |
بیدار شو و به دست پرهیز | | چون سنگ بگیر دامن حق |
آزاد شد از گناه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای فگنده امل دراز آهنگ | | پست منشین که نیست جای درنگ |
تو چو نخچیر دل به سوی چرا | | دهر پوشیده بر تو پوست پلنگ |
دل نهادی در این سرای سپنج | | سنگ بسیار ساختی بر سنگ |
چون گرفتی قرار و پست نشست | | برکش اکنون بر اسپ رفتن تنگ |
لشکری هر گهی که آخر کرد | | نبود زان سپس بسیش درنگ |
هر سوی شادمان به نقش و نگار | | که بمرد آنکه نقش کرد ار تنگ |
غایت رنگهاست رنگ سیاه | | کی سیه کم شود به دیگر رنگ؟ |
ای به بیدانشی شده شب و روز | | فتنه بر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر دگرگون بود حالت پارسال | | چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟ |
تیر بودی چون شدهستی چون کمان؟ | | لاله بودی چون شدهستی چون تلال؟ |
ای نشاندهی دست روز و سال و ماه | | برکند روزیت دست ماه و سال |
پر صقالت بود روی، از گشت چرخ | | گشت روی پر صقالت چون شکال |
گر عیالت بود دی فرزند و زن | | بر عیال اکنون چرا گشتی عیال؟ |
با جمال اکنون کجا جوید تو را؟ | | کز تو می هر روز بگریزد جمال |
گر ز تو بگریزد آن کهت می بجست | | زاهد است او، زینهار از وی منال |
زانکه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.