You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,294
-
کاربران تگ شده
هیچ
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا | | آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا |
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان | | دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا |
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را | | آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا |
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان | | برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا |
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه | | چون م**س.ت گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا |
رو سخت کن ای مرتجا م**س.ت از کجا شرم از کجا | | ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا | | مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با |
بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شد | | استیزه رو گر نیستی او از کجا شیر از کجا |
بنگر که از شمشیر شه در قهرمان خون میچکد | | آخر چه گستاخی است این والله خطا والله خطا |
گر طفل شیری پنجه زد بر روی مادر ناگهان | | تو دشمن خود نیستی بر وی منه تو پنجه را |
آن کو ز شیران شیر خورد او شیر باشد نیست مرد | | بسیار نقش آدمی دیدم که بود آن اژدها |
نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد | | گر هست آتش ذرهای آن ذره دارد... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا | | هین زهره را کالیوه کن زان نغمههای جان فزا |
دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا | | با چهرهای چون زعفران با چشم تر آید گوا |
غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند | | که داد ده ما را ز غم کو گشت در ظلم اژدها |
غم را بدرانی شکم با دورباش زیر و بم | | تا غلغل افتد در عدم از عدل تو ای خوش صدا |
ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن | | ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا |
چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی | | دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما | | ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها |
ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس | | ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا |
ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش | | پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی |
ای جویبار راستی از جوی یار ماستی | | بر سینهها سیناستی بر جانهایی جان فزا |
ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش | | ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را |
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما | | کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا |
ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری | | شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفا |
رخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده | | در دولت شکر بجه از تلخی جور فنا |
اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر | | از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا |
با خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین | | بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا |
در سر خلقان میروی در راه پنهان میروی | | بستان به بستان میروی آن جا که خیزد نقشها |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما | | افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا |
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود | | مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا |
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته | | زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا |
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده | | ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا |
این باد اندر هر سری سودای دیگر میپزد | | سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما |
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله | | امروز می در میدهد تا برکند از ما قبا |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را | | باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را |
تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را | | بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را |
با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود | | ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را |
چون جلوه مه میکنی وز عشق آگه میکنی | | با ما چه همره میکنی چیزی بده درویش را |
درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان | | نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را |
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی | | هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا | | ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا |
از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد | | یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا |
ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت | | گاوی خدایی میکند از سینه سینا بیا |
رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم | | در گور تن تنگ آمدم ای جان باپهنا بیا |
چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت | | زان طرهای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا |
خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق | | ای دیده بینا به حق وی سینه دانا بیا |
ای... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما | | انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ |
ای بحر پرمرجان من والله سبک شد جان من | | این جان سرگردان من از گردش این آسیا |
ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله | | اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا |
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو | | از چون مگو بیچون برو زیرا که جان را نیست جا |
گر قالبت در خاک شد جان تو بر افلاک شد | | گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا |
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای | | چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را | | میشد روان بر آسمان همچون روان مصطفی |
خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل | | از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا |
گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان | | گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا |
چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی | | چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا |
بر آسمان و بر هوا صد رد پدید آید تو را | | بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا |