نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 30,316
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,421
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید رامی‌دان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمانکز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجربا نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آنور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهانبس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهنسر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,422
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو رااز زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکنیا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعمبی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را
هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جوکی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی
بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی ییبی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا
نی قرص سازد قرصی یی مطبوخ هم مطبوخییتا درنیندازی کفی ز اهلیله خود در دوا
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,423
چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌هاتا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها
بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبشدر هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها
بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتیتا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها
با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدندکاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها
گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنانآن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها
چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوندتا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,424
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مهاکز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا
گر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درونور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش را
معذور دارم خلق را گر منکرند از عشق مااه لیک خود معذور را کی باشد اقبال و سنا
از جوش خون نطقی به فم آن نطق آمد در قلمشد حرف‌ها چون مور هم سوی سلیمان لابه را
کای شه سلیمان لطف وی لطف را از تو شرفدر تو را جان‌ها صدف باغ تو را جان‌ها گیا
ما مور بیچاره شده وز خرمن آواره شدهدر سیر سیاره شده هم تو برس فریاد ما
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,425
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار راخون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را
خورشید چون افروزدم تا هجر کمتر سوزدمدل حیلتی آموزدم کز سر بگیرم کار را
ای عقل کل ذوفنون تعلیم فرما یک فسونکز وی بخیزد در درون رحمی نگارین یار را
چون نور آن شمع چگل می‌درنیابد جان و دلکی داند آخر آب و گل دلخواه آن عیار را
جبریل با لطف و رشد عجل سمین را چون چشداین دام و دانه کی کشد عنقای خوش منقار را
عنقا که یابد دام کس در پیش آن عنقامگسای عنکبوت عقل بس تا کی تنی این تار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,426
من دی نگفتم مر تو را کای بی‌نظیر خوش لقاای قد مه از رشک تو چون آسمان گشته دوتا
امروز صد چندان شدی حاجب بدی سلطان شدیهم یوسف کنعان شدی هم فر نور مصطفی
امشب ستایمت ای پری فردا ز گفتن بگذریفردا زمین و آسمان در شرح تو باشد فنا
امشب غنیمت دارمت باشم غلام و چاکرتفردا ملک بی‌هش شود هم عرش بشکافد قبا
ناگه برآید صرصری نی بام ماند نه دریزین پشگان پر کی زند چونک ندارد پیل پا
باز از میان صرصرش درتابد آن حسن و فرشهر ذره‌ای خندان شود در فر آن شمس الضحی
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,427
هر لحظه وحی آسمان آید به سر جان‌هاکاخر چو دردی بر زمین تا چند می‌باشی برآ
هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بودآنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا
گل را مجنبان هر دمی تا آب تو صافی شودتا درد تو روشن شود تا درد تو گردد دوا
جانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشترچون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا
گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوریاز نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرا
در آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلکخورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,428
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پابا تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا
جباروار و زفت او دامن کشان می‌رفت اوتسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را
بس مرغ پران بر هوا از دام‌ها فرد و جدامی‌آید از قبضه قضا بر پر او تیر بلا
ای خواجه سرمستک شدی بر عاشقان خنبک زدیم**س.ت خداوندی خود کشتی گرفتی با خدا
بر آسمان‌ها برده سر وز سرنبشت او بی‌خبرهمیان او پرسیم و زر گوشش پر از طال بقا
از بوسه‌ها بر دست او وز سجده‌ها بر پای اووز لورکند شاعران وز دمدمه هر ژاژخا
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,429
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ماسرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا
ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحلچون دیدمت می‌گفت دل جاء القضا جاء القضا
ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان توگه خوانیش سوی طرب گه رانیش سوی بلا
گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشیگه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا
گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کندگه خدمت لیلی کند گه م**س.ت و مجنون خدا
جان را تو پیدا کرده‌ای مجنون و شیدا کرده‌ایگه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا
گه قصد تاج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1,430
ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ماما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیاتا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
تا سبزه گردد شوره‌ها تا روضه گردد گورهاانگور گردد غوره‌ها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجلآخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارهاتا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسدتا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا