You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,415
-
کاربران تگ شده
هیچ
ز سوز شوق دل من همیزند عللا | | که بوک دررسدش از جناب وصل صلا |
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید | | شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا |
شهید گشته به ظاهر حیات گشته به غیب | | اسیر در نظر خصم و خسروی به خل |
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم | | رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا |
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست | | چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا |
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش | | که نفس ناطق کلی بگویدت افلا |
سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا | | ز دم زدن نشود سیر و مانده کس جانا |
ز دم زدن کی شود مانده یا کی سیر شود | | تو آن دمی که خدا گفت یحیی الموتی |
دهان گور شود باز و لقمه ایش کند | | چو بسته گشت دهان تن از دم احیا |
دمم فزون ده تا خیک من شود پرباد | | که تا شوم ز دم تو سوار بر دریا |
مباد روزی کاندر جهان تو درندمی | | که یک گیاه نروید ز جمله صحرا |
فروکش این دم زیرا تو را دمی دگر است | | چو بسکلد ز لب این باد آن بود برجا |
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها | | بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها |
چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه | | ز عقل و روح حکایت کنند قالبها |
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد | | که آن ادب نتوان یافتن ز مکتبها |
میان صد کس عاشق چنان بدید بود | | که بر فلک مه تابان میان کوکبها |
خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق | | اگر چه واقف باشد ز جمله مذهبها |
خضردلی که ز آب حیات عشق چشید | | کساد شد بر آن کس زلال مشربها |
به باغ رنجه مشو در درون عاشق بین | | دمشق و غوطه و گلزارها و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را | | بروبد از دل ما فکر دی و فردا را |
چنو درخت کم افتد پناه مرغان را | | چنو امیر بباید سپاه سودا را |
روان شود ز ره سینه صد هزار پری | | چو بر قنینه بخواند فسون احیا را |
کجاست شیر شکاری و حملههای خوشش | | که پر کنند ز آهوی مشک صحرا را |
ز مشرقست و ز خورشید نور عالم را | | ز آدمست در و نسل و بچه حوا را |
کجاست بحر حقایق کجاست ابر کرم | | که چشمهای روان داده است خارا را |
کجاست کان شه ما نیست لیک آن باشد | | که چشم بند کند سحرهاش... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا | | که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا |
مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت صبوح | | که بزم خاص نهادم صلای عیش صلا |
بلا درست بلایش بنوش و در میبار | | چه میگریزی آخر گریز توست بلا |
پیاله بر کف زاهد ز خلق باکش نیست | | میان خلق نشستست در خست خ |
زهی پیاله که در چشم سر همیناید | | ز دست ساقی معنی تو هم بنوش هلا |
مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا | | ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا |
سبب چه بود چه کردم که بد نمود ز من | | که خاطرش بگرفتست این غبار چرا |
ز بامداد چرا قصد خون عاشق کرد | | چرا کشید چنین تیغ ذوالفقار چرا |
چو دیدم آن گل او را که رنگ ریخته بود | | دمید از دل مسکین هزار خار چرا |
چو لب به خنده گشاید گشاده گردد دل | | در آن لبست همیشه گشاد کار چرا |
میان ابروی خود چون گره زند از خشم | | گره گره شود از غم دل فکار چرا |
زهی تعلق جان با گشاد و خنده او | | یکی دمش که نبینم شوم... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مبارکی که بود در همه عروسیها | | در این عروسی ما باد ای خدا تنها |
مبارکی شب قدر و ماه روزه و عید | | مبارکی ملاقات آدم و حوا |
مبارکی ملاقات یوسف و یعقوب | | مبارکی تماشای جنه المأوی |
مبارکی دگر کان به گفت درناید | | نثار شادی اولاد شیخ و مهتر ما |
به همدمی و خوشی همچو شیر باد و عسل | | به اختلاط و وفا همچو شکر و حلوا |
مبارکی تبارک ندیم و ساقی باد | | بر آنک گوید آمین بر آنک کرد دعا |
یار ما دلدار ما عالم اسرار ما | | یوسف دیدار ما رونق بازار ما |
بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما | | مفلسانیم و تویی گنج ما دینار ما |
کاهلانیم و تویی حج ما پیکار ما | | خفتگانیم و تویی دولت بیدار ما |
خستگانیم و تویی مرهم بیمار ما | | ما خرابیم و تویی از کرم معمار ما |
دوش گفتم عشق را ای شه عیار ما | | سر مکش منکر مشو بردهای دستار ما |
پس جوابم داد او کز توست این کار ما | | هر چه گویی وادهد چون صدا کهسار ما |
گفتمش خود ما کهیم این صدا گفتار ما | | زانک که را اختیار... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هله ای کیا نفسی بیا | | در عیش را سره برگشا |
این فلان چه شد آن فلان چه شد | | نبود مرا سر ماجرا |
نهلد کسی سر زلف او | | نرهد دلی ز چنین لقا |
نکند کسی ز خوشی سفر | | نرود کسی ز چنین سرا |
بهل این همه بده آن قدح | | که شنیدهام کرم شما |
قدحی که آن پر دل شود | | بپرد دلم به سوی سما |
خمش این نفس دم دل مزن | | که فدای تو دل و جان ما |
کرانی ندارد بیابان ما | | قراری ندارد دل و جان ما |
جهان در جهان نقش و صورت گرفت | | کدامست از این نقشها آن ما |
چو در ره ببینی بریده سری | | که غلطان رود سوی میدان ما |
از او پرس از او پرس اسرار ما | | کز او بشنوی سر پنهان ما |
چه بودی که یک گوش پیدا شدی | | حریف زبانهای مرغان ما |
چه بودی که یک مرغ پران شدی | | برو طوق سر سلیمان ما |
چه گویم چه دانم که این داستان | | فزونست از حد و امکان ما |
چگونه زنم دم که هر دم به دم | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.