You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,424
-
کاربران تگ شده
هیچ
آن روز که جانم ره کیوان گیرد | | اجزای تنم خاک پریشان گیرد |
بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز | | تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد |
□
آن روز که چشم تو ز من برگردد | | وز بهر تو کشتنم میسر گردد |
در غصهی آنم که چه خواهم عذرت | | گر چشم تو در ماتم من تر گردد |
□
آن روز که روز ابر و باران باشد | | شرط است که جمعیت یاران باشد |
زانروی که روییار را تازه کند | | چون مجمع گل که در بهاران باشد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیعشق نشاط و طرب افزون نشود | | بیعشق وجود خوب و موزون نشود |
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد | | بیجنبش عشق در مکنون نشود |
□
بیمارم و غم در امتحانم دارد | | اما غم او تر و جوانم دارد |
این طرفه نگر که هرچه در رنجوری | | بیرون ز غمش خورم زیانم دارد |
□
بیمن به زبان من سخن میآید | | من بیخبرم از آنکه میفرماید |
زهر و شکر آرزوی من میآید | | ز آینده که داند چه کرا میشاید |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
روزی که خیال دلستان رقص کند | | یک جان چکند که صد جهان رقص کند |
هر پرده که میزنند در خانهی دل | | مسکنی تن بینوا همان رقص کند |
□
روزی که ز کار کمترک میآید | | در دیده خیال آن بتک میآید |
از نادرهگی و از غریبی که ویست | | در عین دلست و دل به شک میآید |
□
روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند | | دیوانگی کنم که دیو آن نکند |
حکم مژه تو آن کند با دل من | | کز نوک قلم خواجهی دیوان نکند |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
و هو معکم از او خبر میآید | | در سینه از این خبر شرر میآید |
زانی ناخوش که خویش نشناختهای | | چون بشناسی دگرچه در میآید |
□
هان ای دل خسته وقت مرهم آمد | | خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد |
یاریکه از او کار شود یاران را | | در صورت آدمی به عالم آمد |
□
هر جا به جهان تخم وفا برکارند | | آن تخم ز خرمنگه ما میآ رند |
هرجا ز طرب ساز نی بردارند | | آن شادی ماست آن خود پندارند |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صد بار بگفتمت ز مستان مگریز | | جان در کفمان سپار و بستان مگریز |
از من بشنو گریز پا سر نبرد | | گر جان خواهی ز حلقهی جان مگریز |
□
صد بار بگفت یار هرجا مگریز | | گر بگریزی بجز سوی ما مگریز |
هر گه ز خیال گرگ ترسان گردی | | در شهر گریز سوی صحرا مگریز |
□
گر بکشندم نگردم از عشق توباز | | زیرا که ز چنگ ما برون شد آواز |
گویند مرا سرت ببریم به گاز | | پیراهن عمر خود چه کوته چه دراز |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خندید فرح تا بزنی انگشتک | | گردید قدح تا بزنی انگشتک |
بنمودت ابروی خود از زیر نقاب | | چون قوس قزح تا بزنی انگشتک |
□
در بحر صفا گداختم همچو نمک | | نه کف و ایمان نه یقین ماند و نه شک |
اندر دل من ستارهای شد پیدا | | گم گشت در آن ستاره هر هفت فلک |
□
آنجا که عنایتست چه صلح و چه جنگ | | ور کار تو نیکست چه تسبیح و چه جنگ |
وانکس که قبولست چه رومی و چه زنگ | | تسلیم و رضا باید ورنه سر و سنگ |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا خواستهام از تو ترا خواستهام | | از عشق تو خوان عشق آراستهام |
خوابی دیدم و دوش فراموشم شد | | این میدانم که م**س.ت برخاستهام |
□
تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم | | روباه بدم ز فر تو شیر شدم |
ای پای نهاده بر سر خلق ز کبر | | این نیز بیندیش که سر زیر شدم |
□
تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم | | چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم |
ارواح ترا سجدهکنان میگویند | | چون پیش تو مردیم همه زنده شدیم |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ما عاشق خود را به عدو بسپاریم | | هم منبل و هم خونی و هم عیاریم |
ما را تو به شحنه ده که ما طراریم | | تو حیلهی ما مخور که ما مکاریم |
□
ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم | | شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم |
در عشق که او جان و دل و دیدهی ماست | | جان و دل و دیده هر سه بردوختهایم |
□
ما مذهب چشم شوخ مستش داریم | | کیش سر زلف بتپرستش داریم |
گویند جز این هر دو بود دین درست | | از دین درست ما شکستش داریم |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
با دل گفتم اگر بود جای سخن | | با دوست غمم بگو در اثنای سخن |
دل گفت به گاه وصل با یار مرا | | نبود ز نظاره هیچ پروای سخن |
□
با دل گفتم عشق تو آغاز مکن | | بازم در صد محنت و غم باز مکن |
دل تیرهگیی کرد و بگفت ای سره مرد | | معشوق شگرفست برو ناز مکن |
□
باغست و بهار و سر و عالی ای جان | | ما می نرویم از این حوالی ای جان |
بگشای نقاب و در فروبند کنون | | مائیم و توئی و خانه خالی ای جان |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای عارف گوینده نوائی برگو | | یا قول درست یا خطائی برگو |
درهای گلستان و چمن را بگشای | | چون بلبل م**س.ت ز آشنائی برگو |
□
ای عشرت نزدیک ز ما دور مشو | | وز مجلس ما ملول و مهجور مشو |
انگور عدم بدی شرابت کردند | | واپس مرو ای ش*ر..اب انگور مشو |
□
ای ماه چو ابر بس گرستم بیتو | | در مه به نشاط ننگریستم بیتو |
برخاستم از جان تو نشستم بیتو | | وز شرم به مردم چو نرستم بیتو |
□...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.