** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,250
  • بازدیدها 52,588
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #271
دیرگاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آئینه ز من با خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #272
ذکرِ خیرت در دلم؛ هست و کنارم نیستی..
کاسه ای؛ لبریزم و صبر وقرارم نیستی..

همچو برگ از؛ شاخسارِ چشم تو افتاده ام..
در خزان می میرم ؛ای فصل بهارم نیستی..

روح غمگینم ؛جهانی را مکدر می کند..
غرقِ در اندوهم؛ امّا غمگسارم نیستی..

نامسلمان بودم و ایمانِ؛ من مهرِ تو بود..
دین و دل سوزاندی و گفتی، نگارم نیستی..

یوسف گمگشته یِ؛ در راه کنعانم چه سود؟
دل بریدی از من و چشم انتظارم نیستی..
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #273
ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی

اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی


چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی

باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی


این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را

در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی


مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا

بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی


ترسم کز این چمن نبری آستین گل

کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی


در آستین جان تو صد نافه مدرج است

وان را فدای طره یاری نمی‌کنی


ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک

و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی


حافظ برو که بندگی پادشاه وقت

گر جمله می‌کنند تو باری نمی‌کنی
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #274
هم جا برای این‌که بمانم نبود و نیست
هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست
پشت سرم شب سفر آبی نریخته‌اند
یعنی که هیچ‌کس نگرانم نبود و نیست
رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه‌ای است
که هیچ‌وقت قدر دهانم نبود و نیست
گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاست
ابری در آسمان جهانم نبود و نیست
انگار هیچ‌وقت به دنیا نبوده‌ام
درهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست
در دفتر همیشه نوِ خاطرات ِ من
چیزی برای این‌که بخوانم نبود و نیست
قصدم نوشتن غزل است و نوشته‌هام
حتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #275
به ره او چه غم آن را که ز جان می‌گذرد
که ز جان در ره آن جان جهان می‌گذرد

از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر
آنکه گاهی ز در دیر مغان می‌گذرد

نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم
که بد و نیک جهان گذران می‌گذرد

دل بیچاره از آن بی‌خبر است ار گاهی
شکوه از جور تو ما را به زبان می‌گذرد

آه پیران کهن می‌گذرد از افلاک
هر کجا جلوه آن تازه جوان می‌گذرد

چون ننالم که مرا گریه کنان می‌بیند
به ره خویش و ز من خنده‌زنان می‌گذرد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #276
قصه شبگردی من تو شبهای سرد و تاریک
غصه جدایی از تو تو کوچه های تنگ و باریگ
قصه زل زدن من به عکس ماهت رو دیوار
غصه لحظه آخر گفتن خدانگهدار
قصه غمهای من رو بشنو ای پیک سپیده
غصه منو نگفتی قلبش برای کی تپیده ؟
قصه هامو مینویسم روی دیوار اتاقم
غصه هامم من میریزم توی این دل بیتابم
رفتنو گمشدن من آره غصه ای جدیده
رفتنو گمشدن تو غصه ای تو قلب بیده
شبهای طلایی من قصه های بودنت بود
روزهای تاریک و تارم غصه های رفتنت شد
با تو تا آخر دنیا قصمون نذار ت ...
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #277
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟


چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری

چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری


به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم

چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟


چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو

که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری


بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم

بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری


مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی

چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!


عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو

میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #278
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردم

تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم‌

ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم

تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم

عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم

من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم

راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی
گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم

خاک نعلین تو‌ای دوست نمی‌یارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم

روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #279
باید كسی باشد شبی ماتم بگیرد
وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد

باید كسی باشد كه عكس خنده ام را
در لابه لای گریه اش محكم بگیرد

چشمش به هر كوچه خیابانی بیافتد
باران تنهاتر شدن، نَم نَم... بگیرد

هی شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد

از گریه‌های او خدا قلبش بلرزد
از گریه‌های او نفسهایم بگیرد

من! جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای مریم بگیرد
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/5/19
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,494
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #280
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز

دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن

ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار

بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید

خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید

آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا