|زندگی نامه یک رمان |

  • نویسنده موضوع سامیار زاهد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,821
  • کاربران تگ شده هیچ

MOBI.GHR

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
238
پسندها
27,341
امتیازها
49,413
مدال‌ها
13
سطح
28
 
  • #31
سلام من مبینا هستم 15 ساله دختر دوم خانوادم . به لش بودن مشهورم چون داخل اتاقم شتر با بارش گم میشه حوصله انجام هیچ کاری رو ندارم خوب از لش بودنم دیگه:)
اوضاع درسی داغون .....فقط ریاضی علومم 20 بقیه درسا رو با یاد و نام خداوند بزرگ و متعال میرم میدم اخرم گند میزنم
حالا چند روز دیگه قرار کارنامه هارو بدن .....بدبخت شدم
برام دعا کنین
دعا نکنین 20 شم برام دعا کنین تجدید نشم چون دیگه حوصله درس خوندن ندارم ......حالا چقدرم درس می خونم
زندگی من خلاصه میشه یعنی خواب و در ایام مدرسه نیم ساعت درس می خونم که هیچی متوجه نمی شم
ودر ایام امتحاناتم که
این که اسون ، اینم که نمیاد
اینم غلط میکنه بیار
اینم طولانی ، اینم که تقلب میکنم تمام شد رفت... سر جمع 5 دقیقه خوندنم طول نمیکشه
اخرم به یه افتابه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MOBI.GHR

Sinârä ๋࣭

کاربرفعال موسیقی + مدیر بازنشسته موسیقی
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
24/10/18
ارسالی‌ها
583
پسندها
9,455
امتیازها
24,973
مدال‌ها
25
سطح
15
 
  • #32
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
ان الله و ملائکه یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنو صلوا علیه و سلموا تسلیما

نمی دونم باید زندگی نامهء کدوم جهتم رو بنویسم؛ سیاوش رو می نویسم، باهاش آشنا بشید..
سیاوش خجسته (Be.Cool) هستم، 19 ساله متولد اصفهان. نصف جهان، شهر شیران، تخت جمشید و بیستون و ارگ بم و این ها... می نویسم، ترجمه می کنم، می خونم، از رنگ سبز خوشم میاد، دانشجوی الهیات هستم از دانشگاه امام صادق، سربازیم هم بدلایلی معافم.
بدبختم. تو جایگاه پمپ بنزین پائین شهر کار می کنم، با این که نخبهء فیزیکم. پدرم شهید شده، مادرم هم یه زن مومنه. من هم با تمام کمبودهام، داداش جنسن هستم. چشم سبز، خوش هیکل، قد بلند. دوست زیادی هم ندارم.. بیشتر با یکی دو تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sinârä ๋࣭

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
2,089
پسندها
31,351
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
سطح
33
 
  • #33
من کوکب راد هستم و میخوام داستان زندگیم رو از وقتی ۲۰ سالم بود تعریف کنم.
من منشی یه شرکت فوق العاده بزرگ بودم با یه رئیس جذاب
از خانوادم صحبت نمیکنم.. نههههه
۲۱ سالمه و دکتر و متخصص داخلی هستم اما از اونجایی که حوصله پزشکی نداشتم اومدم منشی شدم.
من عاشق رئیس شرکتم شدم و اون هم عاشق من بود ولی قلبم رو شکست اونم با دختر زشت و عملی که خودش رو به آرشاویر آرسام (اسم رئیسمه) میچسبوند اون یه دختر زشت و عملی بود که همه جاش عملی بود اون عشقم رو ازم گرفته و من رو که از ۶ سالگی گریه نکرده بودم به گریه انداخت.
منم افسرده شدم و اومدم انجمن یک رمان تا زندگی جدیدی رو شروع کنم.

همییین
 
آخرین ویرایش
عقب
بالا