فال شب یلدا

|زندگی نامه یک رمان |

  • نویسنده موضوع سامیار زاهد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 2,018
  • کاربران تگ شده هیچ

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,378
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #21
این دِ نیم آفـ گآد
من هارپرجونز هستم. 23ساله
صادره از کالیفرنیا-آمریکا[از اتاق فرمان اشاره می‌شود:سلـامتی همه فابریکا...]
جدا از زبان ِ انگلیسی با لهجه‌ی آمریکایی، به 7زبان ِ زنده‌ی دنیا مسلط هستم. در حدی که اگر امتحانی از من و یکی از اهالی ِ همان کشورها گرفته بشود، من قطعاً نمره‌ی کامل را خواهم گرفت!
به 20 زبان ِ دیگر هم در حد ِ مورد ِ نیاز بلدم و کمی مانده به تسلط ِ کاملم.
از زمانی که در پوست ِ موز[!] بوده‌ام، 10نوع موسیقی را می‌زدم و اکنون یکی از برترین نوازنده‌های دنیا هستم. پیت تاونزند هم در یکی از مصاحبه‌هایش، خیلی زیاد با تعریف‌هایش گیتار زدن ِ بنده را عالی شمرده و مرا بسی شرمنده ساخته.
خواستگارهای زیادی دارم. و با توجه به این که همگی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

Unidentified

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
984
پسندها
16,701
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
  • محروم
  • #22
سین لام!
من هم اقدس خرچران هستم، خواهر ِ اصغر خرچران!
بر عکس تمامی ِ خودشاخ پنداران عزیز، بنده فاقد هرگونه هنر، هرگونه استعداد، و هرگونه دانش می‌باشم!
درحال گرفتن مدرک قوزشناسی از واحد قوقول‌تپه...
هم‌چنان تاکید می‌کنم، بر عکس تمام شما عزیزان! ::tongueym:
جونم براتون بگه، من اون دوران تحصیل در دانشگاه آکسفورد قوقول‌تپه (آره بابا قوقول‌تپه هم آکسفورد داره! :smug:)
با جعفر باز چران، دقت کنید "بازچران!" آشنا شدم.
آشنای آشنا هم که نه، راستش رو بگم براتون جفر داشت از برج پیزا خودش رو می‌انداخت و نه که برج پیزا هم کنار دانشگاه آکسفورد هستش من از پنجره کلاسمون دیدم جعفر رو و یک دل نه و صد دل عاشقش شدم.:lol:

ما یه ناظم داشتیم تو آکسفورد که یکم مرض داشت :|...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Unidentified

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • #23
این دِ نیم آفـ گآد
من هارپرجونز هستم. 23ساله
صادره از کالیفرنیا-آمریکا[از اتاق فرمان اشاره می‌شود:سلـامتی همه فابریکا...]
جدا از زبان ِ انگلیسی با لهجه‌ی آمریکایی، به 7زبان ِ زنده‌ی دنیا مسلط هستم. در حدی که اگر امتحانی از من و یکی از اهالی ِ همان کشورها گرفته بشود، من قطعاً نمره‌ی کامل را خواهم گرفت!
به 20 زبان ِ دیگر هم در حد ِ مورد ِ نیاز بلدم و کمی مانده به تسلط ِ کاملم.
از زمانی که در پوست ِ موز[!] بوده‌ام، 10نوع موسیقی را می‌زدم و اکنون یکی از برترین نوازنده‌های دنیا هستم. پیت تاونزند هم در یکی از مصاحبه‌هایش، خیلی زیاد با تعریف‌هایش گیتار زدن ِ بنده را عالی شمرده و مرا بسی شرمنده ساخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

Rahil_ jj

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
32
امتیازها
30
  • #24
سلام خیلی خوش اومدم به این تایپک...:applause:تشویق لازم نیست...امضائم نمیدم...خود شیفته هم خودتونید:batting_eyelashes:...
بنده راهیل هستم...عشق به زبان انگلیسی در من فوران میکنه...من حتی شبا تو خواب@_@ باعزیزانم انگلیسی حرف میزنم:coolym:...من عاشق اینم که موهای پسرارو بکشم:day_dreaming:...(باعرض معذرت)من کلا یه نمه شاسگولم ...از بچگی اینجوری بودما:soldier-girl:...من کلاس اول ابتدایی بودم که؛داشتم با دوستام تو حیاط مثل بلانسبت کرم وول می خوردیم که دیدم همون معلمه داره ازسالن بیرون میاد منم پوست موزی که نوش جان کرده بودم :banana:و انداختم روی زمین و خیلی زیبا نگاش میکردم اون بیچاره که گولمو خورده بود اومدو مثه گوجه رو زمین ترکید.خلاصه جونم براتون بگه تا یه هفته بچه های کلاسمون دعام میکردنو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Matin-ms

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
3,033
امتیازها
16,633
مدال‌ها
9
سن
23
  • #25
من تااونجایی که ذهنم یاری می کنه از دوران کودکیم پیش یک داداش گوگولی بودیم-_
خیلی دوسش دارم درکل عاشقشم@_@{حیف داداشمه مگرنه می رفتم خاستگاریش}
تااین که این داداش رفت خاستگاری یک دختر پروعه زبون درازP;
آقادیگه می خواستین چی بشه الان همش درگیرم بادختره^-^
ایشوم می دونن چه دختریه mehrabi83 mehrabi83
خب دیگه من برم نیست و نابودبشم مگرنه منومی کشه مهرا@_@
زندگی نامتوبگووو نکبت Matin-ms Matin-ms
خب اول از همه باید بگم که من این تاپیکو تازه دیدم وگرنه زود تر از اینا شرمندتون میکردم
اما زندگی نامم...
خب من از اذل درست مثل کسی که تو دور افتاده ترین نقطه نپتون به دنیا اومده باشه بدشانس بودم و دقیقا به همون اندازه تنهاییم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Matin-ms

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #26
امضا : سامیار زاهد

حبیب.آ

رو به پیشرفت
سطح
2
 
ارسالی‌ها
183
پسندها
5,001
امتیازها
20,913
مدال‌ها
1
  • #27
چرا من؟ باشه خب میگم
خب حبیب هستم، دوازه سال و هشت ماه و خرده ای سن دارم . بیکار تر و الاف تر از من خودمم.
سال هشتادو پنج به دنیا اومدم. به لطف برادران کتاب خون نه خر خونم سال نود(یعنی پنج سالگی) خوندن رو یاد گرفتم. نوشتنم یک سال بعدش.
بعدشم شدم اعتماد به سقف اعلا.
از هشت سالگی تا الان که حدودا سیزده سالم شده۵ ساله کتاب می خونم. چه خرخونی هستم‌من!
سه سالم هست مثل چی می نویسم. نبرد نویسم مو
شکست نویسم مو
تابستان نویسم مو
مو کلا شدم نوشتن خو
Kallinu Siavash_be.cool
Atousa Atousa
بخونید دیگه این رمان منم..
 

••☆Asaliar☆••

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
189
امتیازها
483
  • #28
سلام بنده عسل هستم
خداوند وقتی منو خلق میکرد گفت:( وتبارک الله احسن الخالقین)
خودشیفتگی هم از خودتونه...من از روز اولی که بدنیا اومدم باقاشق اندازه گیری میشدم...مامانم میگه تو با یه مشت خاک درست شدی@_@...الانم تغیر چندانی نکردم فقط شدم دومشت....!
..قدم از کوتوله های سفید برفیم کوچیک تره جوری که عید که میشه باید سوار جرثقیل بشم و احوال پرسی کنم....والله....من با نوزادا ارتباط بهتری دارم اخه هم قدمن.....ولی خداروشکر میکنم که از انجام کار خونه معافم چون اگه بخوام ظرفارو بشورم باید شیش تا صندلی بیارم تا اندازه ی مامانم شم....هیچی دیگه برای اینکه یه کار انجام بدم هزار تا کار درست میشه.....
 

*SOGAND*

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
153
پسندها
3,955
امتیازها
16,633
مدال‌ها
9
  • #29
خب سلام تازه این تاپیک و دیدم وگرنه مراحمتون می شدیم .:hanghead:
خب بنده به گفته ی پدر وقتی امدیم توی این دنیای نچندان عزیز یه گوله مو بودم و چی اونم جیغ می زدم از ته حلقم که کل بیمارستان از بین رفت و دربچگی از بس مواظبم بودن یه بار گربه عمه جون ما رو برد سر کوچه و سگ محله برگردوند خلاصه اینقدر مورد عنایت هستیم .! تا اینکه در سن 23 سالگی ازشانس عالیمون رفتیم کوه که یهو افتادم فکر کردم مردم که یهو افتادم توی بغل یه اقا پسر خوشگل تا دیدمش با لبخندی خبیث گفتم: جون چه پسری!!!
اونم با تعجب نگاهم کرد که یهو یه طوفان امد که اون رو برد زد توی سنگی مرد با ناراحتی بسیار تا 25 سالگی الاف بودم که یهو در روزی از روز های بارانی یه شبح دیدم نه نه نه ی شیطان نه یه جن نه یه چیزی دیدم که نگاهم می کنه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SOGAND*

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • #30
سلام.ممنون ازتگ حبیب.آ mehrdad(آفریدهی مهر)
بنده در14دی75برخلاف خیلیاکه انتظاراومدن رو نداشتن به این دنیاقدم رنجه فرمودم :smile:
ازبچگی ادعای ریاستم میومد توهمه ی خاله بازیامن مامان بقیه بچهابودم.
برخلاف تمام شیطنتام درسم خوب بود وهمیشه منوبعنوان مثال برای بقیه بچهای فامیل بکارمیبردن.
ابتدایی که بودم خاطراتمومینوشتم وبعدکم کم درکنارش داستان.
بزرگترکه شدم جدی تردنبالش کردم وسعی کردم بیشتربنویسم.
والانم که22سالمه فارغ التحصیل بهداشت دهان دندان درخدمت شما:winjk:
دیگه حال ندارم بیشترازاین چیزی بگم.
 
امضا : Atousa
عقب
بالا