You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
در تیرگی حال من روشن به | | می دوست به هر حال و خرد دشمن به |
اکنون که عنان عمر در دست تو نیست | | در دست تو آن رکاب مرد افکن به |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
ای از پری و ماه نکوتر صد ره | | دیوانهی تو پری و گمراه تو مه |
از من چو پری هوش ربودی ناگه | | مردم به کسی چنین کند؟ لا والله |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
دی صبح دمان چو رفت سیاره به راه | | سیارهی اشک ریخت صد دلو آن ماه |
روز از دم گرگ تا برآمد ناگاه | | شد یوسف مشکین رسن سیمین چاه |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
گفتم پس از آن روز وصال ای دلخواه | | شبهای فراقت چه دراز آمد آه |
گفتا شب را در این درازی چه گناه | | شب روز وصال است که گردیده سیاه |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه | | بر عارض تو فکند مشکین سایه |
ای حور جنان تو پیش من راست بگو | | شیر تو که داده است، که بودت دایه؟ |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
ای گشته دلم در غم تو صد پاره | | عیش و طرب از نزد رهی آواره |
من خود که بوم؟ کشتهای اندر غم تو | | شیران جهان چو روبهان بیچاره |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
ای با تو مرا دوستی سی روزه | | از خدمت تو وصل کنم دریوزه |
گفتی که چرا تو آب را نادیده | | ای جان جهان سبک کشیدی موزه |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تا آتش عشق را برافروختهای | | همچون دل من هزار دل سوختهای |
این جور و جفا تو از که آموختهای | | کز بهر دل آتشین قبا دوختهای |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
خاقانی اگر به آرزو داری رای | | نه دین به نوا داری و نه عقل به جای |
عقل از می همچو لعل سنگ اندر بر | | دین از زر گل پرست خار اندر پای |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
چون مرغ دلت پرید ناگه تو کهای؟ | | چون اسب تو سم فکند در ره تو کهای؟ |
بر تو ز وجود عاریت نام کسی است | | چون عاریه باز دادی آنگه تو کهای؟ |
□