همگانی "به صرف یک فنجان شعر"

[hadi]

عمر من غارت شد و غارتگر از من دور شد

من صبوري كردم و تاراج گر مغرور شد

عمر من همراه با تكرار روز و شب گذشت

شمع فانوس جواني دم به دم كم نور شد
( شکیلا)

 

[hadi]

لحظه ای بنشین بر من یار خوش سیما ی من
و اندکی با من مدارا که مه زیبای من
برق چشمان تو با چشمان من سو میزند
عشق تو در جان من میجوشد ای فردای من
( از خودم )

 

[hadi]

صبح است و کمی بودن در کنار دلدار خوش است

بر شانه ی او تکیه زدن بر سر بازار خوش است

یک قهوه و صبحانه به همراه عزیز

لبخند رضایت از لب یار خوش است
( از خودم )

 

[قاصدکــ]

مانند غریقی که پر از وحشت آب است
می‌گردم و دستم پی یک تکه طناب است

دلتنگی و تنهایی و اندوه و صبوری
این عاقبت تیره یک عاشق ناب است
|محسن نظری|

 

[قاصدکــ]

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی؟
|سید تقی سیدی|

 

[قاصدکــ]

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست
|هوشنگ ابتهاج|

 

[قاصدکــ]

مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز
|رهی معیری|

 

[M_hosseini]

حس تنهای درونم می‌گوید
تو خدا را داری و خدا
اول و آخر با توست

و خداوند"عشق" است

|سهراب سپهری|

 

[قاصدکــ]

پتوی لحظه‌هایم را به شوقِ رویت اندازم
که تا فردای دیدارت به من آید تبی دیگر

در آن فردای طولانی چو آمد بر تنم روحت
خدا را م**س.ت می‌خوانم ندارم من غمی دیگر
|پیام لطیفی|

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[قاصدکــ]

و همان روز که از غصه مرا ویران کرد
خانه‌اش عقدکنان بود، نمیدانستم....
|محمد نهاوندی|