متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار فخرالدین عراقی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 342
  • بازدیدها 8,146
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #91
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد

بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد

بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز

به جای خرقه دل و دیده در میان آمد

به چشم م**س.ت تو گفتم: دلم به جان آید

لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد

بدید تا نظر از دور ناردان لبت

بسا که چشم مرا آب در دهان آمد

نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم

از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد

ز روشنایی روی تو در شب تاریک

نمی‌توان به سر کوی تو نهان آمد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #92
آشکارا نهان کنم تا چند؟

دوست می‌دارمت به بانک بلند

دلم از جان نخست دست بشست

بعد از آن دیده بر رخت افکند

عاشقان تو نیک معذورند

زانکه نبود کسی تو را مانند

دیده‌ای کو رخ تو دیده بود

خواه راحت رسان و خواه گزند

ای ملامت کنان مرا در عشق

گوش من نشنود ازین سان پند

گرچه من دور مانده‌ام ز برت

با خیال تو کرده‌ام پیوند

آن چنان در دلی که پنداری

ناظرم در تو دایم، ای دلبند

تو کجایی و ما کجا هیهات!

ای عراقی، خیال خیره مبند
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #93
آن را که غمت ز در براند

بختش همه دربدر دواند
وآن را که عنایت تو ره داد
جز بر در تو رهی نداند
وآن را که قبول عشقت افتاد
جان را بدهد، غمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #94
این درد مرا دوا که داند؟

وین نامهٔ اندهم که خواند؟

جز لطف توام که دست گیرد؟

جز رحمت تو که‌ام رهاند؟

بنمای رخت به دردمندی

تا بر سر کوت جان فشاند

آیا بود آنکه بی‌دلی را

لطف تو به کام دل رساند؟

افتادم بر در قبولت

امید که از درم نراند

کار دل من عنایت تو

گر بهتر ازین کند، تواند

مهری ز قبول بر دلم نه

کین قلب کسی نمی‌ستاند

چون حلقه برین دری، عراقی

می‌باش و مگرد، بو که داند
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #95
در من نگرد یار دگربار که داند

زین پس دهدم بر در خود بار که داند؟

از یاد خودم کرد فراموش به یکبار

یادآورد از من دگر آن یار که داند؟

خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست

خشنود شود از من غمخوار که داند؟

بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش

آید به عیادت بر بیمار که داند؟

ای دشمن بدخواه، چه باشی به غمم شاد؟

باشد که شود دوست دگربار که داند؟

در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده

باشد که ببینی رخ دلدار که داند؟

روشن شود این تیره شب بخت عراقی

از صبح رخ یار وفادار که داند؟
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #96

ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند

می‌نوش، که از می گره کار گشادند

در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین

در کعبه مرو، چون در خمار گشادند

از خود بدرآ، در رخ خوبان نظری کن

در خان منشین چون در گلزار گشادند

بنگر که: دو صد مهر به یک ذره نمودند

از یک سر مویی که ز رخسار گشادند

تا باز گشادند سر زلف ز رخسار

از روی جهان زلف شب تار گشادند

تا مهر گیاهی ز گل تیره برآید

بر روی زمین چشمهٔ انوار گشادند

تا لاله رخی در چمن آید به تماشا

از چهرهٔ گل پردهٔ زنگار گشادند

از پرتو مل پردهٔ خورشید دریدند

وز خندهٔ گل مبسم اشجار گشادند

تا کرد نسیم سحر آفاق معطر

در هر چمنی طبلهٔ عطار گشادند

مانا که صبا کرد پریشان سر زلفین

کز بوی خوشش نافهٔ تاتار گشادند

در گوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #97
نخستین باده کاندر جام کردند

ز چشم م**س.ت ساقی وام کردند

چو با خود یافتند اهل طرب را

ش*ر..اب بیخودی در جام کردند

لب میگون جانان جام در داد

ش*ر..اب عاشقانش نام کردند

ز بهر صید دل‌های جهانی

کمند زلف خوبان دام کردند

به گیتی هرکجا درد دلی بود

بهم کردند و عشقش نام کردند

سر زلف بتان آرام نگرفت

ز بس دل‌ها که بی‌آرام کردند

چو گوی حسن در میدان فگندند

به یک جولان دو عالم رام کردند

ز بهر نقل مستان از لب و چشم

مهیا پسته و بادام کردند

از آن لب، کز درصد آفرین است

نصیب بی‌دلان دشنام کردند

به مجلس نیک و بد را جای دادند

به جامی کار خاص و عام کردند

به غمزه صد سخن با جان بگفتند

به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند

جمال خویشتن را جلوه دادند

به یک جلوه دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #98
نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند

بهشت جاودان زان آفریدند

غباری از سر کوی تو برخاست

وزان خاک آب حیوان آفریدند

غمت خون دل صاحبدلان ریخت

وزان خون لعل و مرجان آفریدند

سراپایم فدایت باد و جان هم

که سر تا پایت را جان آفریدند

ندانم با تو یک دم چون توان بود؟

که صد دیوت نگهبان آفریدند

دمادم چند نوشم درد دردت؟

مرا خود م**س.ت و حیران آفریدند

ز عشق تو عراقی را دمی هست

کزان دم روی انسان آفریدند

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #99
اگر شکسته دلانت هزار جان دارند

به خدمت تو کمر بسته بر میان دارند

شدند حلقه به گوش تو را چو حلقه به گوش

چه خوش دلند که مثل تو دلستان دارند

کسان که وصل تو یک دم به نقد یافته‌اند

از ین طلب طرب و عیش جاودان دارند

چو بگذری به تعجب تو ماهروی به راه

چو ماه ماهرخان دست بر دهان دارند

خرد از آن ز ره زلف تو پناه گرفت

که چشم و ابروی تو تیر در کمان دارند

مجاهدان رهت تا عنایت تو بود

چه بیم و باک به عالم ازین و آن دارند؟

ز آب دیده و تاب دل است غمازی

وگرنه راز تو بیچارگان نهان دارند

غلام غمزهٔ بیمارتم که از هوسش

چه تندرستان خود را ناتوان دارند؟

اگر کسی به شکایت بود ز دلبر خویش

ز تو عراقی و دل شکر بی‌کران دارند

 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #100
چو چشم م**س.ت تو آغاز کبر و ناز کند

بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند

مرا مکش، که نیاز منت بکار آید

چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟

مرا به دست سر زلف خویش باز مده

اگر چه همچو خودم زود سرفراز کند

منم چو مردم چشمت، به من نگاهی کن

که اهل دیده به مردم نگاه باز کند

چگونه دوست ندارد ایاز را محمود؟

که او نگاه به چشم خوش ایاز کند

ز جور تو بگریزم، برم به عشق پناه

که از غم تو مرا عشق بی‌نیاز کند

نیاز و ناز من و تو فرود برد به دمی

نهنگ عشق حقیقت دهن چو باز کند

ازین حدیث، اگرچه ز پرده بیرون است

زمانه پردهٔ عشاق بس که ساز کند

به آب دیده عراقی وضو همی سازد

چو قامت تو بدید آنگهی نماز کند

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا