شاعر‌پارسی اشعار فخرالدین عراقی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 342
  • بازدیدها 8,039
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
راحت سر مردمی ندارد

دولت دل همدمی ندارد

ز احسان زمانه دیده بردوز

کو دیدهٔ مردمی ندارد

از خوان فلک نواله کم پیچ

کو گردهٔ گندمی ندارد

با درد بساز، از آنکه درمان

با جان تو محرمی ندارد

در تار حیات دل چه بندی؟

چون پود تو محکمی ندارد

دردا! که درین سرای پر غم

کس دولت بی‌غمی ندارد

دارد همه چیز آدمی زاد

افسوس که خرمی ندارد

گر خوشدلیی درین جهان هست

باری دل آدمی ندارد

بنمای به من دلی فراهم

کو محنت درهمی ندارد

کم خور غم این جهان، عراقی،

زیرا که غمش کمی ندارد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
نگارا، بی‌تو برگ جان که دارد؟

دل شاد و لب خندان که دارد؟

به امید وصالت می‌دهم جان

وگرنه طاقت هجران که دارد؟

غم ار ندهد جگر بر خوان وصلت

دل درویش را مهمان که دارد؟

نیاید جز خیالت در دل من

بجز یوسف سر زندان که دارد؟

مرا با تو خوش آید خلد، ورنه

غم حور و سر رضوان که دارد؟

همه کس می کند دعوی عشقت

ولی با درد بی درمان که دارد ؟

غمت هر لحظه جانی خواهد از من

چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟

مرا گویند: فردا روز وصل است

وگر طاقت هجران که دارد؟

نشان عشق می‌جویی، عراقی

ببین تا چشم خون افشان که دارد؟
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد

بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد

عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند

خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد

آیی و بگذری به من و باز ننگری

ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد

هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا

محروم از عطای تو، این نیز بگذرد

ای دوست، تو مرا همه دشنام می‌دهی

من می‌کنم، دعای تو، این نیز بگذرد

آیم به درگهت، نگذاری که بگذرم

پیرامن سرای تو، این نیز بگذرد

آمدم دلم به کوی تو، نومید بازگشت

نشنید مرحبای تو، این نیز بگذرد

بگذشت آنکه دوست همی داشتی مرا

دیگر شده است رای تو، این نیز بگذرد

تا کی کشد عراقی مسکین جفای تو؟

بگذشت چون جفای تو، این نیز بگذرد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد

بهر یک جرعه میت این دم روان خواهیم کرد

دردیی در ده، کزین جا دردسر خواهیم برد

ساغری پر کن، که عزم آن جهان خواهیم کرد

کاروان عمر ازین منزل روان شد ناگهی

چون روان شد کاروان، ما هم روان خواهیم کرد

چون فشاندیم آستین بی‌نیازی بر جهان

دامن ناز اندر آن عالم کشان خواهیم کرد

از کف ساقی همت ساغری خواهیم خورد

جرعه‌دان بزم خود هفت آسمان خواهیم کرد

تا فتد در ساغر ما عکس روی دلبری

ساغر از باده لبالب هر زمان خواهیم کرد

درچنین مجلس که می‌عشق است‌و ساغربیخودی

نالهٔ مستانه نقل دوستان خواهیم کرد

تا درین عالم نگردد آشکارا راز ما

ناگهی رخ را ازین عالم نهان خواهیم کرد

نزد زلف دلربایش تحفه، دل خواهیم برد

پیش روی جانفزایش جان فشان خواهیم کرد

چون بگردانیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
روی ننمود یار چتوان کرد

نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟

بر درش هر چه داشتم بردم

نپذیرفت یار، چتوان کرد؟

از گل روی یار قسم دلم

نیست جز خارخار، چتوان کرد؟

بوده‌ام بر درش عزیز بسی

گشتم این لحظه خوار، چتوان کرد؟

بر مراد دلم نمی‌گردد

گردش روزگار چتوان کرد؟

غم بسیار هست و نیست دریغ،

با غمم غمگسار چتوان کرد؟

از پی صید دل نهادم دام

لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟

چند باشی، عراقی، از پس دل

درهم و سوکوار، چتوان کرد؟
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟

نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟

تنم از رنج بگدازد، دلم از غم به جان آرد

چنین است، ای مسلمانان مرا غمخوار چتوان کرد؟

ز داروخانهٔ لطفش چو دارو جان نمی‌یابد

بسازم با غم دردش بنالم زار چتوان کرد؟

دلا، بر من همین باشد که جان در راه او بازم

اگر آن ماه ننماید مرا رخسار چتوان کرد؟

چو از خوان وصال او ندارم جز جگر قوتی

بخایم هم از بن دندان جگر ناچار چتوان کرد؟

سحرگاهان به کوی او بسی رفتم به بوی او

بسی گفتم: قبولم کن، نکرد آن یار چتوان کرد؟

چنان نالیدم از شوقش که شد بیدار همسایه

ز خواب این دیدهٔ بختم نشد بیدار چتوان کرد؟

مرا چون نیست از عشقش به جز تیمار و غم روزی

ضرورت می‌خورم هر دم غم و تیمار چتوان کرد؟

عراقی نیک می‌خواهد که فخر عالمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
از در یار گذر نتوان کرد

رخ سوی یار دگر نتوان کرد

ناگذشته ز سر هر دو جهان

بر سر کوش گذر نتوان کرد

زان چنان رخ، که تمنای دل است

صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

با چنین دیده، که پرخوناب است

به چنان روی نظر نتوان کرد

چون حدیث لب شیرینش رود

یاد حلوا و شکر نتوان کرد

سخن زلف مشوش بگذار

دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد

قصهٔ درد دل خود چه کنم؟

راز خود جمله سمر نتوان کرد

غم او مایهٔ عیش و طرب است

از طرب بیش حذر نتوان کرد

گرچه دل خون شود از تیمارش

غمش از سینه به در نتوان کرد

ابتلایی است درین راه مرا

که از آن هیچ خبر نتوان کرد

گفتم: ای دل، بگذر زین منزل

محنت آباد مقر نتوان کرد

گفت: جایی که عراقی باشد

زود از آنجای سفر نتوان کرد
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد

به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد

به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت

به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد

بدان مخسب که در خواب روی او بینی

خیال او بود آن، اعتبار نتوان کرد

دو چشم تو، خود اگر عاشقی، پر آب بود

بر آب نقش لطیف نگار نتوان کرد

به چشم او رخ او بین، به دیدهٔ خفاش

به آفتاب نظر آشکار نتوان کرد

به چشم نرگس کوته‌نظر به وقت بهار

نظارهٔ چمن و لاله‌زار نتوان کرد

شدم که بوسه زنم بر درش ادب گفتا

به بوسه خاک در یار خوار نتوان کرد

به نیم جان که تو داری و یک نفس که تو راست

حدیث پیشکشش زینهار نتوان کرد

چه به که پیش سگان درش فشانی جان

که این متاع بر آن رخ نثار نتوان کرد

بلا به پیش خیالش شبی همی گفتم

که : دشمنی همه با دوستدار نتوان کرد

بگوی تا نکند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد
به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد
چو در دام سر زلفش همه عالم گرفتار است
چرا مژگان کند ناوک چرا ابرو کمان سازد؟
خرابی ها کند چشمش که نتوان کرد در عالم
چه شاید گفت با مستی که خود را ناتوان سازد؟
دل و جان همه عالم فدای لعل نوشینش
که چون جام طرب نوشد دو عالم جرعه‌دان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست

که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد

ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت

جهان، اگر بتواند، دو اسبه بگریزد

فروغ عشق تو تا کی روان من سوزد

فریب چشم تو تا چند خون من ریزد؟

مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم

که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد

تو را، چنان که تویی، تا کسیت نشناسد

رخ تو هر نفسی رنگ دیگر آمیزد

اگر چه خون عراقی بریزی از دیده

به خاکپای تو کز عشق تو نپرهیزد
 
امضا : Hilary

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا